۱۳۹۰۰۵۰۴

یادداشت‌های برای مهرا / 5



یادداشت ها / برای مهرا / پنج



دیده بودم کنار ساحل گاهی ماهی بزرگی از بسیاریِ پلاستیک و کیسه‌های نایلونی، مرده بود. حالا داشتم از این کوره‌راه به باریکه‌ی بعدی می‌گریختم، و انسان به هیئت کنونی، رعب‌آور می‌نمود. رعبِ پا در گل ماندن مرا می‌بُرد و نمی‌رفتم، تنها تنها کوره‌راهم را عوض میکردم. قبل از خواب، پیش از رفتنِ نفْس به وادیِ هیولی، در تاریکی گفتم: نفسِ کوسه‌ها و ماهی‌های بزرگ بند می‌آید از بس نایلون به سرشان میپیچد در آب. من که آدمم.

تهران / عصر یک‌شنبه / ده ونک

۱۳۹۰۰۴۲۵

برای مهرا / یادداشتِ نزدیک

برای مهرا / یادداشتِ نزدیک

چشم‌های من آدابی دیگر داشت

که در قفای تو

تاریک می‌رفتم

شاپور بنیاد / کتاب قطعات / ورق 15

کنار پنجره ایستاده بود، روبروی پنجره، میانِ پنجره، و برف را قابی از چوبِ سالهای پدربزرگ گرفته بود. گفتم دست‌های هرکسی که پیر بشود همینطور نازک و شفاف می‌شود؟ خندید، به دستهاش نگاه کرد، به دستهایی که آرام و سنگین، انگار کیسه‌ی پر از شن باشد، به دسته‌ی صندلی تکیه داشت.

۱۳۹۰۰۴۲۴

دیدارشناسی سکوت (تا مهرا) / دو

دیدارشناسی سکوت (تا مهرا) / 2

در خواب دستش را بریده آورده تا دهان، دهان باز کند اگر، ماری با رگهای آبی

در بیداری پایش روی مین بود که اگر برمی‌داشت تمام زندگی‌اش منفجر میشد. گفت هوای آمدن دارد همین روزها، ما هم دوستش داشتیم. دوست داشتم موهایش موج بردارد. برنداشت.

برنداشت

۱۳۹۰۰۴۲۰

یادداشت‌ها / برای مهرا / 4

یادداشت‌ها

برای مهرا – چهارم

قوسِ ناخنِ چیده روی سرامیک، وقتی سر چرخاندم، وقتی سرد بود سرامیک، سایه‌ داشت، سایه‌ی بریده‌ی نازک.

میانِ ناخن و قوسِ سایه اما حفره

شبار به گودیِ در دریا می‌گویند، زیرِ آب، و اغلب جایی که گرداب می‌شود شاید. در شیافِ جسم و سایه، شباری‌ست، دراز و ندیدنی.

جسم هم یا به سایه است، یا با سایه فرا هم نمی‌آیند. سایه‌ی منفصل، سایه‌ی از آدم جداست، شکلِ آدم کمتر دارد، بیشتر شکل نور و حفره‌ی مابین دارد. شکلِ آدم از دور به چیزی شبیه است در دورِ آدم.

۱۳۹۰۰۴۱۹

یادداشت‌ها / برای مهرا / قدیمی


یادداشت‌ها

برای مهرا / قدیمی

روزی از خانه رفته بودم به هوای دیدنِ دوستی. رفتم تا نزدیک‌های خانه‌اش که پایم سست شد، در من رغبتی نبود، در او هم؛ و نبود. در برگشت، در قطارِ خالیِ آخر‌شبِ مترو، نشسته خوابم برد. تا برسم خانه، چیزی به ذهنم نمی‌رسید، کتی که غروب تمیز و اتوکرده می‌پنداشتم، تنگ و چروک بود. خانه در سیاهی مستقر بود. قرار یافته بود.

۱۳۹۰۰۴۱۴

یادداشت‌ها / برای مهرا / 3

یادداشت‌ها

برای مهرا – سه

خانه‌ی خالیِ سوخته

از والری و الهی نقل است که : "ورد باید به زبان غریب باشد" شاید چون غریب در ذهن شکلی می‌گیرد هر بار، مثل‌ها ابرها. می‌شود فضای خالی را (مثل تنهایی‌های گاه گاه) با خیالِ چیزی پر کرد، این کودک یا این بیابانی بزرگ، منعکس در آسمان.

امروز از خانه‌ی کوچکی عبور کردم، از پنجره گچ‌های سوخته دید داشت، آتشی که قدیم‌ها حیاط را خالی کرده بود، خانه را متروک. لحظه‌ی چشم چرخاندن، خاطرم به خانه‌ آمد، به این که اتاقِ متروکم از پسِ آتشی قدیمی، از کوچه پیدا نیست؛ کارگرهای هتلِ بزرگِ همسایه می‌بینند، و کبوترِ خاکستری که عصرها پشتِ توری می‌نشیند.