۱۳۹۱۱۰۲۱

سه مکتوب ابدیِ طالبوف

[این سه مکتوب را از مجله‌ی «بهار» شماره‌ی اولِ سال 1335 برداشتم، صفحاتِ 106 تا 110. البته این مکتوبات برای نخستین بار پس از مرگِ میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی (1213- 1290 ه.ش) به تاریخ 1290 ه.ش / 1329 ه.ق در مجله‌ی «بهار»ِ همان سال به پاسداشتش منتشر شده است. هر کدام به دلیلی مهم بود. در «مکتوب بآقای میرزا علی‌اکبر خان دهخدا»، -که طالبوف به هفتاد و یک سالگی نوشته، هنگامی که دهخدا استانبول بوده- پس از حادثه‌ی بمبارانِ مجلس قلم را تند می‌چرخاند و زوایا را تیز برمی‌دارد. از دقتِ عظیم و هشدارِ «وقت، وقت، وقت» می‌توان دید که چه آگاهیِ دقیقی به دور از نق و نال، روزی در این دیار حرکت داشته و تا کجا تب و تابِ حال نه راهی به سیاست‌ورزی می‌برد نه پیرنگی از آگاهیِ تاریخی دارد. در مکتوبِ اول، «قشله» سربازخانه است و منظور از «رژیم» طرز اداره‌ی حکومت است. «شوره» هم یک بازیِ کلامی‌ست، چرا که مسکن و مدفنِ طالبوف، «تمرخان شوره» (به روسی بویناکسک) است و اشاره به ولایتش دارد و به همین دلیل در گیومه آورده می‌شود، در مجله‌ی بهار نیز با یک زیر خط به صورت شوره آمده است. کاش مکتوبی که در آن به دهخدا نوشته «طهران کدام جانور است‌ که در یک شب صد و بیست انجمن زائید؟» موجود باشد.
مخاطبِ مکتوبِ دوم، نگارنده‌ی مجله‌ی بهار، میرزا یوسف اعتصام‌الملک (یوسف اعتصامی) است. در شرح حالِ او ترجمه‌ی چهل کتاب از تاریخ اروپا و تربیت نسوان تا منظومه‌های ادبی و سیاحت‌نامه‌ی فیثاغورس و اثری از فلاماریون ثبت است، پدرِ پروین اعتصامی و برادر ابوالحسن اعتصامیِ نقاش و کاشیکار. مجله‌ی بهار را در 64 صفحه و دو دوره‌ی مجزا منتشر ساخت، یکی 1289 تا 1290 و دیگری 1300 تا 1301 ه.ش و گمان می‌کنم نخستین فهرستِ کتبِ کتابخانه‌ی مجلسِ شورای ملی را نیز او نگاشته باشد.
مکتوب سوم هم که مخاطبش معلوم نیست، یک نکته‌ی اساسی دارد. آنجا که طالبوف اعتراف می‌کند عربی نمیداند و همانقدر فارسی می‌دانسته که یک عرب فرانسوی را، اما به زورِ مداومت و کثرثِ مطالعت، به جایی رسیده که «مهندسِ انشای جدید» نامیده می‌شود. این حضور در زبانِ نزدیک اما دیگر، گسستن از ریشه‌های زبانی و معمارِ نثری تازه شدن، اتفاقی‌ست که فهمیدنش هوشیاریِ خاصی می‌خواهد، اتفاقی که برای انگلیسی‌نویسانِ فرانسوی یا ییدیش، مشهود است و یا در تاثیرِ ایرانیانِ عربی‌نویس و معمارانِ بلاغت و فصاحت عربی.
دوستی روزی از کتابِ «از صبا تا نیما» بندی از مکتوبِ اول را خواند و حواسم را برگرداند.
مختصری رسمِ خط، امروزی شده است.]



مکتوب بآقای میرزا علی‌اکبر خان دهخدا
مورّخ سانتیابر روسی، 1908.

فدایت شوم -       - رقیمه‌ی گرامی رسید. چون آدرس معلوم نبود قدری معوّق‌ ماند. آدرس را از روزنامه‌ی ترقّی پیدا کرده اینک عرضِ تشکّر را مبادرت نمودم. احیای نامِ شهیدِ وطن، میرزا جهانگیر خانِ مرحوم واجب است. اگرچه او زنده‌ی جاوید است، ولی بر همه‌ی ایرانیان تمجید و تقدیس آن چند نفر فرضِ واقعی است و البتّه قصور نمیکنند.
در خصوصِ نشرِ «صور اسرافیل» امیدوارم که بزودی تمامِ پراکندگانِ وطن‌ باز بایران برگردند و در عوضِ مجادله و قتال، در خطِّ اعتدال کار بکنند، یعنی خار بخورند و بار ببرند و کشتیِ مشرف غرق وطن را بساحلِ نجات بکشند، بدیهی است «تا پریشان‌ نشود کار بسامان نرسد»
عجب این است که در ایران سرِ آزادیِ عقاید جنگ میکنند ولی هیچکس‌ بعقیده‌ی دیگری وقعی نمیگذارد! سهل است اگر کسی اظهارِ رأی و عقیده نماید متّهمِ‌ واجب‌القتل، مستبدِّ اعیان‌پرست، خودپسند، نمیدانم چه و چه نامیده میشود! و این‌ نام را کسی میدهد که در هفت آسیا یک مثقال آرد ندارد، یعنی نه روح دارد نه علم‌ نه تجربه. فقط ششلول دارد، مشت و چماق دارد. باری، «باران که در لطافتِ طبعش‌ خلاف نیست - در باغ لاله روید و در شوره‌زار خس». چون بنده نیز از سو‌ء اتّفاقات‌ در «شوره» واقع شده‌ام لذا پریشان و شور گفتم!
ملّتی که مجلس را برای وضعِ قانون تشکیل نموده بود، قبل از وضع اجرا، و قبل از اجرا مسئولیّت را دست‌آویز کرد! عدل میخواست: هرروز، هر دقیقه مباشر ظلمهای‌ فاحش چشم‌انداز گردید! در کیسه دینار، در قشله سرباز، در انبار قورخانه معدوم. سفرای خارجه را به سیّئات گذشته بنای تیرباران گذاشتند و نفهمیدند که همه‌ی اینها جزو هوا است. شد آنچه نمیبایست بشود.
یاد دارید مکتوب مرا که از شما سئوال کرده بودم: طهران کدام جانور است‌ که در یک شب صد و بیست انجمن زائید؟
خلاصه، اوضاع را جنابعالی بهتر از من میدانید. کتبِ من شاهد است. من‌ ایران را پنجاه سال است میشناسم و هفتادویکمیِ من تمام‌شده. کدام دیوانه در دنیا بی‌بنّا عمارت میسازد؟ کدام دیوانه بی‌تهیّه‌ی مصالح بنّا را دعوت بکار مینماید؟ کدام مجنون‌ تغییرِ رژیمِ ایران را خلق‌السّاعه حساب میکند؟ کدام بی‌انصاف نظم مملکتی را که‌ قانون ندارد و ده‌یکش بیکار و بیعار و وبال گردن فقرا است زودتر از پنجسال میتوانست‌ براه بیندازد؟ کدام پیغمبر میتوانست این عوایق را زودتر از ده سال از میان بردارد و راه‌ ترقّی را عراده‌رو بکند، که حسین بزّاز یا محسن خیّاط یا فلان آدم میخواست بکند!
بهرحال قلم میخواهد باز تند برود. اینقدر که بنده از مأل آینده و استقرارِ قانون اساسی و انجمنهای محلیّه آسوده بودم. جناب آقای سید عبدالرّحیم در «شوره»‌ از من پرسید که چه باید کرد؟ گفتم من تا دو ماه هیچ‌چیز نخواهم کرد. البتّه در تفلیس‌ آمد و گفت.
در پاریس تشکیل روزنامه بی‌لزوم است. نه در پاریس، نه در ایران، حرف‌ درشت تنها کار را صورت نمیدهد. هر ایرانی که ملّت خود را عبارت از آن سه هزار نفر که دیده‌اید بداند و ایرانی را بیدار شده حساب نماید و بریسمانِ پوسیده‌ی آنها هیزم بچیند دیوانه است. ما وجودِ اکسیر را قائل نیستیم، خواه پیش علی علیه‌السلام خواه نزدِ معاویه. من قدرتی را گمان ندارم که از برکتِ قولْ ایرانی و ایران را بحسّ آورد. برای معارف ایران است که باید خود را بشناسد. بعد اندازه‌ی حسِّ مردم را که جز فقر و فاقه و لاغریِ روح هیچ ندارند و نمیدانند بخوبی بفهمد. بعد احکامِ خود را مرتّب‌ بکند و نشر نماید. کم‌کم چرخ را راه بیندازد، و ایرانرا تا پنجسال در جلد سیاهِ خود شست‌وشو بدهد تا قابلِ دبّاغی گردد. وقت، وقت، وقت.
مزه اینجاس است از هر ایرانی بپرسی: دانه را امروز بکاری فردا سنبل میشود؟ بعقل‌ گوینده میخندد.
چشمم یاری نکرد. اعتقاد من همان است که در رساله‌ی «معنی آزادی» نوشته‌ام. هروقت نمره‌ی «صور اسرافیل» رسید میخوانم و جواب مینویسم. در اینکه مجلس و و انجمنها باز خواهند شد هیچ شبهه و تردیدی نیست. در امان خدا باشید.

مخلص قلبی: عبد الرحیم تبریزی.


مکتوب به نگارنده‌ی مجلّه‌ی بهار،
مورّخه‌ی 26 شعبان 1318.

فدایت شوم-     -دو نسخه‌ی«تربیت نسوان» با مکتوبِ محبوبِ جنابعالی‌ رسید. کتابچه را از اوّل تا آخر خواندم. آفرین بر آن قلمِ شیوا رقم. صد مرحبا بر آن سلیقه‌ی معنوی که سنگِ گوشه‌ی بنای عمارتِ بزرگ تمدّن لابدّ منهِ وطن را گذاشتی‌ که در آتیه در مجالسی که نسوان ایران دعوی تسویه‌ی حقوق خود را با نطقهای فصیح و کلمات جامعه اثبات میکنند از مترجم «تربیت نسوان» تذکره و وصّافی خواهند نمود.
این مسئله چون از اهمّ مسائل و در استقبال انتشار مدنیّت راجع به یک سلسله‌ی نافذه‌ی سکنه‌ی ارض است، لهذا در همه‌ی گوشه‌های وحشی عالم نیز مدّعی و طرفدار زیاد پیدا خواهد کرد. امّا اشخاصی که انتشارِ معارف و معنیِ تمدّن را کماینبغی نفهمیده‌اند، در اصولِ این مسئله متحیّر و ساکت خواهند شد. تا اینکه فسادِ تمدّن مصنوعی و آزادیِ غیرطبیعی، معمارِ حقیقت را برانگیزد و طرحِ عمارت دیگر ریزد. اگر ما بهم‌ نزدیک بودیم شفاها این مطالب را بمعرضِ کشف و مقاوله میگذاشتیم و کتابی از نو مینگاشتیم. علی الحساب تشکّرِ خود را بزحمت و خیال و استعدادِ جنابعالی مینمایم و توفیقِ‌ معارف‌خواهان را از خداوند مستدعی میشوم. انشا‌ء اللّه بعد از این بتألیف و ترجمه‌ی کتب‌ِ نافعه موفّق شوید.
مخلص واقعی: عبد الرّحیم تبریزی.


از مکتوب مورّخه‌ی 16 رمضان 1316:

در بابِ تأسیسِ مطبعه و کتابخانه. بنده غیر از تبریز در هیچ نقطه نمیخواهم اثری‌ از من بماند. بنده محبِّ عالم و بعد از آن محبِّ ایران و بعد از آن محبِّ خاکِ پاکِ‌ تبریز هستم، «چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم». هرچه در تبریز درست نمایند بنده را میتوانید شریک و سهیم و عبد و خادم و جاروبکش آن عمل بدانید. اگر بتوانید از کتبِ روسها استفاده نمائید میتوانیم خیلی کتابهای مُفید بفرستم. بنده بزبان روسی‌ آشنا هستم. فرانسه نمیدانم و خطّ روسی را بسیار بد مینویسم. خطّ ایرانیِ طبیعیِ بنده‌ نیز تعریف ندارد. عربی هیچ بلد نیستم. فارسی را معلوم است چنان میدانم که عرب‌ فرانسه را. با وجود این از برکتِ کثرتِ مطالعه و زورِ مداومت، بعضی آثارِ محقّر بیادگار گذاشتم که اخلافِ بنده تکمیل نموده بنده را مهندسِ انشای جدید بدانند.


[اینجا  نسخه‌ی پی‌دی‌افِ این سه نامه را، از مجله‌ی بهارِ سال 1335 بردارید]