۱۳۹۵۱۱۱۲

کابوس‌نامه – (جدید) -۴

.

کابوس‌نامه – (جدید) -۴
.

.
آن شب خوابش نبرد. گفت کابوسی نیست، راحتم امشب. به گردشِ عقربه‌ها بر سفیدِ ساعت خیره شد. یادش از سطرهای مختصری آمد که ده سال پیش نوشته بود:

زانوهاش خسته شد و در میانه‌ی بیابان ایستاد. چیزهایی پرپری، که نمک بود نه پر، نه پوسیده‌ی بیابان بود نه وهم، تا زانو رسیده بود. آفتاب در درجه‌ی ظهر، تکان نمی‌خورد. ایستاد و گفت قدمی برنمی‌دارم تا بدانم آفتاب از کدام طرف می‌خواهد برود.


بعد یاد موراندی افتاد. خاطرش برهوت شد. خالی شد. عقربه بر سفیدی دوّار بود. 

هیچ نظری موجود نیست: