۱۳۹۶۰۴۰۶

نافِ مرگی و خاکِ موت

ازمرگ‌نویسی ـــ نافِ مرگی و خاکِ موت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

... چه می‌توانستم بکنم؟ نصفه ول کردم، بلند شدم با لباسی سردستی رفتم کنار دریا، فکر این ناتمامی و سقط‌شدن موج‌های شبانه‌ی دریا را هم بیهوده کرده بود. بوی دریا را همین چند روز پیش فهمیدم بوی چیست، نوشته بود بوی پوسیدن یا فساد نوعی جلبک یا خزه است که ما فکر می‌کنیم بوی نوعی نمک است. بوی آدم است. بوی انهدام.
اصلن بیا تا آخر عمر فقط نامه بنویسیم. چیزهای دیگر تمنای وصال دارند. نامه ولی مستقیم است و خوانده هم نشود مهم نیست، چون برای کسی دیگر نیست، انکار همه است الّا همان یک مخاطبی که خواسته‌ای. اینجوری از نومیدی هم پیش گرفته‌ایم.
شبی هم از پیرمرد خانه‌ی درندشتِ آجری پرسیدم آن باری که خودت را کُشتی ولی نمُردی چه حالی داشت؟ گفت هیچ یادم نیست جز اینکه مدام حس می‌کردم از میان چوب‌سیگاریِ مانده‌ای عبور می‌کنم و بوی دودِ نشسته به چوب و ماندگی و واماندگی می‌دهم. گفتم چوب‌سیگار داری؟ گفت داشتم، جوان بودم،‌ می‌خواستم دندان‌هام تمیز بماند و البته سبیلم نمی‌گذاشت بهمن کوچیک را تا ته بکشم. بعد هم چیزهایی گفت از آخرین کاری که می‌خواست در اولین فرصت تمام کند، می‌خواست آن نوری که سرخیِ مرگ است و بعد از رفتن آفتاب پشت کوه‌ها هنوز هست چیزی بسازد، و می‌گفت زندگی در دره‌های عمیق یک خوبی‌ش هم همین است که یک ساعتی آسمان روشنی داری بی که خورشیدی پیدا باشد. هیچ‌وقت کار را نشانم نداد و رفت.
حالا هم اینها را بنویسم و بلند شوم بروم. هیچ حوصله نمانده. راستی ببین هسته‌ی زردآلو مسمویتی چیزی نداشته باشد این‌روزها دارم زیاد می‌خورم حین کتاب‌ خواندن. ممنونتم.

ـــــــــــ


وقتی شنیدم گاز را انتخاب کرده برای رفتن یاد این نامه افتادم که دیشب نوشته بودم و فرستاده بودم. دوستم جواب داده بود پیرمرد را از خودت در آوردی یا واقعی‌ست؟ امشب می‌خواستم نامه‌ای بلند بنویسم در مناقب پیرمردی ساکن خانه‌ی آجری متعلق به دوره‌ی پهلویِ دوم که از تمام آن عمارت بزرگ یک اتاق بزرگ در طبقه‌ی بالا را استفاده می‌کرد و باقیِ خانه متروک افتاده بود.
چرا گاز؟ چرا باز کردن گاز شهری؟ چرا نفس‌کشیدن را راهی کنی به مرگ؟ اینجوری مردن ادامه‌ی همین نکبت زندگی‌ست؟ اقتداست؟ انداختن رنج و یأس به روزهای آتی‌ست؟ تمیز است؟ پنج‌شنبه‌ی قبل از پرستاری فرق مرگ با سکته‌ی قلبی و مغزی را شنیدم. سه بار تکرار کرد سکته‌ی قلبی خیلی بهتر است، صورت دفرمه نمی‌شود، انگار خوابیده باشد جسد، صورت آرامشی دارد عینِ مرگ.


اول تابستان ۱۳۹۶

_____________________

ماسکِ مرگی عجیب از رابرت اول پادشاه اسکاتلند متوفا به ۱۳۲۹ میلادی. انگار تصویر نفسِ مرگ‌کشیدن باشد.

Robert Bruce's alleged death mask


۱ نظر:

ناشناس گفت...

گر سنگ از این حدیث بنالد عجب مدار

صاحبدلان حکایت دل خوش ادا کنند