۱۳۹۷۰۳۲۵

تلف‌کردنِ یک کتاب؛ یا : شکسپیر خوشتیپ مُرده و اومانیست کردن مرگ!



شکسپیر خوشتیپ مُرده و اومانیست کردن مرگ!
(تلف‌کردنِ یک کتاب)


حوصله‌ نداشتم کتابی پیدا کنم که دلم را برده باشد و خواندنش بی‌بروبرگرد لذت بدهد، فکر کردم بهتر است از کتابی بنویسم که نمونه‌ی کاملِ تلف‌شدنِ موضوعی مهم است، حرام‌شدن، اتلاف کاغذ و سرمایه‌ی فرهنگیِ ناشر و پژوهشگاهی دولتی، تا حدی که نسخه‌ی فعلیِ بنده بعد از نوشتن این چند سطر به سطل آشغال می‌رود.


          مرگ و مدرنیته (مجموعه مقالات)
ـــ تونی والتر
ترجمه‌ی هاجر قربانی
پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطاتِ وزارت فرهنگ ارشاد اسلامی، انجمن انسان‌شناسی ایران، ۳۱۳ صفحه، با نمایه‌ی موضوعی، ۱۵هزارتومان.

عرض کنم بنده نه پژوهشگاه را می‌دانم کجاست یا چیست، نه خانم هاجر قربانی را می‌شناسم، و نه انجمن انسان‌شناسی می‌دانم چطور چیزی‌ست. به موضوع مرگ علاقه داشتم و خب در فارسی کتاب راجع به موضوع مرگ زیاد نیست. خبر انتشار کتاب را شنیدم و از شما چه پنهان در اینستاگرام داستان‌نویس (و مشاور انتشارات) دیدم از کتاب به‌به‌چه‌چه کرده‌اند و حتی صریحاً «گفته‌اند ترجمه‌ي کتاب هم مقبول است». با کلی فسُ‌فس در روزی ابری خودم را به کتابفروشیِ مولی رساندم و ابتیاع نمودم. باید همین‌جا از همراه و یاری که کشان‌کشان با زبانِ خوش و وعده‌هایی از جنسِ خریدنِ یک‌عالمه استیکررنگی و ماژیک و روان‌نویس و خودکار و پاک‌کن گولش زدم تا انقلاب پیاده بیاید معذرت‌خواهی می‌کنم. به او گفتم اینجا هم می‌نویسم:
«به هیچ معرفی کتابی اعتماد نکنید. کتاب را ورق بزنید. چند سطر بخوانید.»

نه مثل آن شبی که شب نیست، جدی جدی این کتاب اصلاً کتاب نیست؛ چند مقاله‌‌ی پراکنده‌ی نویسنده را خانمِ مترجم برداشته‌اند در یک فایل ورد ریخته و عنوان کتاب را هم خیلی جذاب و خوب خودشان انتخاب کرده‌اند و تحویل پژوهشگاه داده‌اند. تازه در مقدمه گفته‌اند «این بخش کوچکی از مطالعات» ایشان (یعنی مولف) است. و نگفته‌اند چرا به جای انتخاب کتابی و ترجمه‌ي آن چند مقاله‌ی بی‌رمق انتخاب کرده‌اند؛ اما هشدار داده‌اند مقالات «در معنای دقیق کلمه تخصصی به شمار می‌روند» و مخاطب باید به «نظریات جامعه‌شناختی آشناییِ نسبی» داشته باشد و دشوارفهمیِ مکرر کتب به این دلیل است که «مولف توضیح یا نقد یک مقاله یا یک کتاب دیگر را بسیار مختصر در یک جمله گنجانده است»؛ البته در کمال فروتنی گفته‌اند که تلاششان این بوده که «در وفادارانه‌ترین شکل» متن را از زبان «بریتانیایی» به فارسی برگردانند. پیشگفتار مولف بر کتاب هم به تاریخ می ۲۰۱۶ آمده که انصافاً درآمدی خوب بر مرگ‌پژوهشیِ معاصر است و دو سه جمله از آن یاد من مانده.

نمی‌خواهم ادای آدم‌های ملانقطی در بیاورم، کاری هم نداریم که کروشه و براکت چه کاربردی دارد و اسلش کجا استفاده می‌شود و خط تیره‌ی بلند و کوتاه فرق دارد و تاریخ وفات و مرگ را چگونه باید داد و سطر بیوه چیست و چرا یا چطور باید پانویس‌ها را دوستونه داد و اگر مجموعه مقالات کار می‌کنیم ارجاعاتش را باید چطور تنظیم کرد و ... فقط انتظار دارم بشود متنِ کتاب را، حتی نه‌به‌یکبار، خواند و تحمل کرد و شاید فهمید.
            شما را با جملاتی از کتاب تنها می‌گذارم. باز هم تأکید می‌کنم به هیچ کس اعتماد نکنید‌، به هیچ معرفیِ کتابی اتکا نکنید، به اینکه مولف خودش مقدمه نوشته اکتفا نکنید، گول کاغذ خوب و گرافیک خوب و ... را نخورید (که این کتاب فقط کاغذش مرغوب است)، اسم ناشر هم اغلب گول‌زننده است؛ کتاب را بردارید ورق بزنید چند سطر از متن اصلی بخوانید و چند سطر از آخر کتاب اگر دیدید «دشوارفهمی» کتاب به «آشناییِ نسبیِ» شما می‌خورد بخرید تا اینجوری دمغ نباشید انگار فیلم مزخرفی را با پارازیت و قطعیِ صدا نیم‌ساعتی مجبورید در قطاری بین شهری تحمل کنید. این شما و این جملاتی از کتاب. (رسم‌الخط و همه‌چیزش رعایت شده)

۱- اولین جمله‌ی کتاب :
                فهمِ [مقوله‌های] مرگ، جان‌دادن و سوگواری در ارتباط با جامعه مدیون مجموعه‌ای از رشته‌هاست [که از طریق] انسان‌شناسی، تاریخ، روان‌شناسی و جامعه‌شناسی مورد بررسی قرار گرفته است.

۲- صفحه‌ی ۵۸:
                تأثیر رسانه‌های ارتباطی توسط دانشجویانِ خاطرات فرهنگی و گروهی فهمیده شده است: «بدون یادگار ارگانیک و شرح‌حالی جوامع صرفاً وابسته به رسانه‌ها برای انتقال تجربیات‌اند» لذا «گستره و پیچیدگی خاطرة جمعی تا حد زیادی وابسته به رسانه‌های ساخته و آماده است» این مربوط به تمایز الفکس (۱۹۲۵/۱۹۹۲) بین خاطرة منقول شفاهی و تاریخ مکتوب است که نورا تشریح کرده است...

۳- صفحه ۶۵:
                یک مورد جالب ویلیام شکسپیر است که به‌نظر می‌رسد ممکن نیست خوش‌تیپ‌ترین انسان مرده نباشد. بااین‌حال، در اواخر قرن هفدهم یک پرترة متملق‌تر تولیدِ هزاران مجسمة نیم‌تنه را برانگیخت و بر همین‌هاست که تصویر امروزه از بارد مبنی شده است.

۴- صفحه‌ی ۲۱۲، ذیل بخشی با عنوان «اومانیست کردن مرگ»:
                ارزش‌های فرامادی همانند ارزش‌های سکولار نیستند؛ اما هر دو تمایل دارند که در جوامع شبیه به هم یافت شوند. ارزش‌های فرامادی تأکید بر خوشیِ انتزاعی دارند، یعنی خودبیانی و کیفیت زندگی‌- دقیقاً ارزش‌هایی که به واسطة مراقبت تسکینی و مراقبت سوگواری ترویج می‌شوند. مراقبتِ تسکینی و سوگ نه تنها به منابع اقتصادی بلکه به طرز فکر جوامع فراصنعتی نیازمند است؛ این اشکال مراقبت به منظور توسعه- دست کم در شکل جامع و بیان‌گرا و انگلیسی‌آمریکایی‌شان- در میان جمعیت‌های ناامن و به‌شدت فقیری که بر بقای اولیه تمرکز کرده‌اند به‌سختی تلاش می‌کند.

۵- صفحه‌ی ۹۲:
                فارغ از نقشِ واقعیِ داروهای شفابخش در بهبودِ امید به زندگی باشد، بیشترین ارج و اعتبار به آن، یعنی اقتدار تخصص، داده شده است.

۶- صفحه‌ی ۹۳:
                در حال حاضر اعتماد نه در دانش سنتی ِ محفوظ در اجتماع، بلکه در [سیستم] پزشکی، پیراپزشکی و دیگر حرفه‌ها و سازمان‌هایی می‌شود که بدن، قبل از مرگ و بعد از مرگ، به آن‌ها داده می‌شود...
                این شخصِ در حال مرگ خانواده‌اش را کجا قرار می‌دهد؟ با اقتدارِ خیلی کم و دانش حتی کمتر خوشبختانه داشتن خواهر و یا پدر و مادری که مرده‌اند دیگر یک بخش طبیعی از رشدکردن نیست؛ اما به این معناست که دانش دربارة مرگ و مردن دیگر از نسی به نسل دیگر به عنوان بخشی طبیعی از اجتماعی‌شدن داده نمی‌شود...

۷- صفحه‌ي ۹۵:
                پس از مرگ، انتقادهای فزاینده‌ای به مراسم‌های تشییع جنازة فاقد عواطف انسانی وجود دارد. پس از یک عمر مبارزه با بی‌عاطفگیِ جامعة توده‌ای و تلاش برای شکل‌دادن یک حس هویت شخصی مراسم تشییع جنازه‌ای که این هویت منحصربه‌فرد را تأیید نکند پایین‌تر از حد قابل قبولی احساس می‌شود. هرچند تشییع‌جنازه‌های شخصی‌تر کماکان دور از عرف هستند، این مسیری است که در آن هم نظر مردمی و هم نظر متخصصین حرکت می‌کند.

۸- صفحه‌ی ۲۲۴:
                بدون مرگ برشی بزرگ از کارگانِ موسیقی غربی وجود نمی‌داشت.
(بروید کیف کنید این کارگان چیست که بنده اینجا لو نمی‌دهم)

۹- صفحه‌ی ۲۴۴:
                این همکاری بین هنردرمانی و ایدة هنرسرایی در روایت رزی مارتینِ عکس- درمانگر از مرگ پدر خود، که در عکس آورده، متجلی است...

۱۰- صفحه‌ی ۲۵۵:
                در کنار ارجاع کاربران خدمات به اصحاب هنر،‌ مراقبین همچنین مي‌توانند رویه‌های روزمره را تأیید و حمایت کنند. برای مثال یک کار- درمانگر که سکونتگاه‌ها می‌سنجد تا برای  بازگشت یک بیمار به خانه برای مرگ بسترسازی کند، ممکن است پیشنهاد دهد...
( که اینجا هم شما را در خماری می‌گذارم تا ندانید سکونتگاه کجاست و کاردرمانگر کیست و بسترسازی از چه قسم مشاغل خدماتی است)

۱۱- صفحه‌ی ۲۵۹:
                بسیار به ندرت در ادبیات بحث می‌شود که چگونه کارمندانِ مراقبتِ پایانِ عمری که خودشان متخصص هنر نیستند، تسهیلگری هنر می‌کنند؛ لذا همچنین امکان دارد که برخی از رویه‌های تسهیلگری که حمایتشان می‌کنم، هم‌اکنون هم واقع شوند، ولی هنوز به حد کافی ارزشمند دانسته نشده‌اند تا عمومی شوند.

۱۲- صفحه‌ی ۲۴۶:
                این نیست که تمام هنر مصرف‌شده یا به کارگرفته‌شده‌ی عزاداران تولید انبوه می‌شود؛ برخی به صورت انفرادی و سفارشی از هنرمند خریداری شده‌اند.

۱۳- صفحه‌ی ۱۸۹:
                مراسم‌های تشییعی‌ای که روزگاری چشم‌انتظار سپردن روح به خداوند بودند، به‌صورت فزاینده‌ای جشن گرفتنِ فردیتِ متوفا را یاد می‌کنند.

۱۴- صفحه‌ی ۱۳۳:
                بنابراین، هرچند هیچ جامعه‌ی مدرنی همچنان به‌طور معمول در زیر طبقه‌ی کلیسا [فردی را] دفن نمی‌کند، اینکه چه چیدمان‌های دیگر [و جداشده‌تری] غالب هستند از نظر ملیتی متفاوت است.

ــــــ

خسته شدم. کتاب پر است از جملات مهمل و بی‌معنی. مترجم متولد سال ۱۳۶۴ نمونه‌ی خوبی‌ست از نسلی که حتی فاجعه‌بار بودنِ فارسی‌اش را متوجه نمی‌شود و فقط می‌داند «به‌طور» را به نیم‌فاصله بنویسد و البته باید انصاف داد که کار خانم قربانی در طراحی جلد کتاب خیلی موفق‌تر از ترجمه و فارسی‌نوشتن است. غمگینم که چطور کسی می‌تواند نخوانده کتاب را توصیه کند و بگوید ترجمه‌اش «مقبول» است و یا از روی «مریدپروی» چنین کاری کند.
در آخر باید اعتراف کنم از این کتاب خیلی یاد گرفتم. پس از خواندن کتاب «مرگ و مدرنیته»‌ی تونی والتر به ترجمه‌ی خانم هاجر قربانی چنین یادم می‌ماند که:

به هیچ معرفیِ کتابی نباید اعتماد کرد مگر اهل ثقه و پس از تورقِ در محل و بازبینیِ فنی.
هرچیزی به انگلیسی نوشته شده (یا بریتانیایی) الزاماً باارزش نیست.
از این علامت [ ] تا می‌توانم استفاده نکنم.
از پژوهشگاه‌های وطنی تا اطلاع ثانوی کتاب نخرم. از انجمن انسان‌شناسی هم.
و
از دانشجویان خاطرات فرهنگی بپرسم چه چیزی توسط آنها فهمیده شده است.
هنرسرایی می‌تواند در عکس هم متجلی شود.
ارزش‌ها، چه سکولار چه غیرسکولار، تمایل ندارند در بعضی جوامع یافت شوند.
«کارگان» موسیقیِ غربی بی مرگ وجود نمی‌داشت.
شخص در حال مرگ خانواده‌اش را بالاخره یک‌جایی قرار می‌دهد.
ممکن نیست شکسپیر خوش‌تیپ‌ترین انسان مرده نباشد.
و حتمنِ حتمن جلوی اومانیست کرده شدن مرگ را بگیرم.
اول دیماه ۱۳۹۶



هیچ نظری موجود نیست: