۱۳۹۴۰۹۰۷

کیوان طهماسبیان: در سپیده‌ی صبح، مسلّح به سوزِ صبر

.



.

 کیوان طهماسبیان: در سپیده‌ی صبح، مسلّح به سوزِ صبر


پی‌دی‌اف همین نوشته را از اینجا بردارید


+
گناهِ «کیوان طهماسبیان» جوانی‌ست و فروتنی‌اش، که امیدوارم روزی هردوی اینها شفاعتِ نامش کنند --در این زمانه که کمتر کسی را طاقتِ سوزِ «صبر» است، نه! انتظار نه، که صبر بر فراهم آمدنِ اسبابِ شناخت لاجرم همه را این بی‌صبری انداخته به تظاهر و تقیه، نمایشِ آنچه نیست و پنهان کردنِ آنچه متاسفانه- هست.

+
برگردان‌های کیوان طهماسبیان از پونژ، پیثارنیک، الیوت، رمبو، بکت، سلان، بلانشو، آگامبن و بارت، تا اینجا که منتشر شده بعضی و دیدنی‌ست همه، دو وجه پیدا دارد: یکی زبان-ورزیِ او در فارسی که زبان را با زخم‌های گونه‌گون می‌شناسد و ترکیب می‌کند و زخمه‌های خود می‌زند، دیگری شناختنِ بوطیقای ترجمه --که مُهرِ دگمِ غالبِ مترجمانِ ترسو و دلقکانِ مقلد را از او برمی‌دارد.
اینها همه نویدِ هوایی سبک و نفس‌کشیدن‌هایی طولانی می‌دهد، تا فضای ریه از عطرهای ناشناخته رعشه بگیرد.

+
این ترجمه‌ی کیوان طهماسبیان است از سه دوره‌ی شعر آرتور رمبو:

اتودهای فارسی در سه‌ دوره‌ی آرتور رمبو
«اُفِلی»، «بدرود» و «حراج (ته‌بساط)»
کیوان طهماسبیان
بهار 1393
بردارید از اینجا

+
«اُفِلی»ِ رمبو از کارهای خیلی جوانیِ رمبوست، شانزده‌سالِ تمام ندارد وقت نوشتنش. از روایت صحنه‌ی مرگِ اُفلیا در «هملت شاهزاده‌ی دانمارک» آغاز می‌کند و تصویر نقاشی‌های مابعد، جدای هواها و سوداهای آنوقت‌هاش، فراوان در نامه‌ها- با نظری به تصویر و مالیخولیا و نواهای اُفلیا در حکایتِ هملت، به آن بیدی که خم شده بر رودِ چون آینه تاریک-، اُفلیای خم شده در چیدنِ گلی یا آویختنِ تاجِ گلی، به اُفلیا که مغروق، اُفلیای افتاده بر آب و پیراهنِ بلندِ سفیدش بر‌آب‌گسترده و اُفلیا که آواز می‌خواند درون تابوت روانِ سیال... یک سیالیت و ایهام و دلالتِ لرزانی در روایتِ مُردنِ اُفلیا هست، مثل روزهای آخرِ آلن‌پو، که راه می‌دهد به خیال‌های شاعر و نقاش، که در شعرها هست و در نقاشی‌ها هم. مثلن ببینید:

افلیِ کارِ دستِ جان ویلیام واترهاوس (1849-1917) که به غلط برخی از اثرش بر رمبو حرف می‌زنند. (1889) سه افلی دیگر هم دارد. یکی این
افلیِ کارِ دستِ آلکساندر کابانل(1823-1889) که گاهی کنار شعر رمبو می‌بینیم: (1883)
افلیِ کارِ دستِ پیر آگوست کوت (1837-1883) ، افلیِ کتاب به دست: (1870)
و مشهورترینِ آنها اُفلیا کارِ دستِ جان اِوِرت میلِی (1896-1829) : (1851- 1852)

در روایتِ مُردنِ اُفلیا خودکشی تصریح نمی‌شود، در شیوه‌‌ی خاکسپاری‌ش اشاراتی هست به حُرمت خودکشی شاید-، ولی شکستنِ شاخه‌ی بید و روایتِ سوم‌شخص و باواسطه‌ی شاهبانو گرترود (پرده‌ی چهارم، صحنه‌ی هفتمِ حکایتِ هملت) جا باز می‌گذارد برای تفسیرها که در نقاشی‌ها هم پیداست، بازوهای گشوده و چشمانِ آسمان‌نگر و لباس پُفی که چند لحظه امانش می‌دهد قبلِ مرگ آوازی بخواند، شاخه‌ی شکسته‌ی بید در دستکارِ کانابل، در اوفلیِ نشسته بر شاخه‌ی سستِ بید و نیلوفرانِ آبی در پس‌زمینه و برکه‌ی آرامِ سیاه: مرگِ منتظر، در آنسوی رود. این انتظارِ مرگ، در گرته‌ی مبهم جمجمه‌ای محو پیداست، در کرانه‌ی رودِ کارِ میلِی. ارجاع فرگردِ سومِ شعر به «شاعر» و «می‌گوید چنین» و «می‌گوید روان بر آب دیده» همه به همین روایتِ مبهمِ گرترود است؟ شاید از پسِ ابهام در «خواستِ مرگ» یا «تصادفِ مرگ»، سوالِ پنهانی سر بکشد: شاهدِ مرگ کیست؟ چشمِ روایت کیست؟
درز بگیرم:
+ مقاله‌ای‌ دقیق درباره‌ی افلیِ رمبو، از Valerie Minogue با آدرس زیر:
VALERIE MINOGUE 
“RIMBAUD'S OPHELIA”
French Studies 1989 XLIII: 423-436.
بردارید از اینجا
+مقاله‌ای‌در باب تأثیر اُفلیا رمبو بر شعر «قصیده‌ی دخترِ مغروق» برشت (1919-1920) و تطور تصویر افلیا، با آدرس زیر:
Rainer Nagele
“Phantom of a Corpse: Ophelia From Rimbaud to Brecht”
MLN , Volume 117, Number 5, December 2002 (Comparative Literature Issue) pp. 1069-1082
بردارید از اینجا
+
این چند جا را برای خواندن بیشتر کلیک کنید:
+


تا دستتان بیاید فرق ترجمه با ترجمه از کجاست تا به کجا، این چند سطر را مقایسه کنید:

و شاعر در پرتو ستارگان گفت: تو می‌آیی که جستجو کنی شب را، گلهایی که چیده‌ای را، و او دیده‌است روی آبها خفته‌ای بر روانداز بلندش را، افلیای پاک را شناور مثل یک گل سوسن درشت.

.
... و می‌گوید چنین شاعر
که در نورِ ستاره
تو می‌آیی شبانه
پیِ گلها که چیدی
و می‌گوید روان بر آب دیده
مستورِ تورهای بلند
اُفلیا را سفید
          چون سوسنی بلند.
+
حراج (ته بساط) و بدرود داستان‌های دیگری دارند، باید نوشت.
+

ــ مهمانی تمام شد، بساط تازه‌ای برپانشده بر باد رفت، حالا مهمانیِ تازه همینجا برپاست با تطوارت و تهوری... ـــ