۱۳۸۹۱۱۰۹

صدای چکه در اتاقی که نیستم‌/ از یادداشتهای پراکنده برای مهرا

صدای چکه در اتاقی که نیستم‌/ از یادداشتهای پراکنده برای مهرا

آمده بودم اینجا دراز بکشم آرام باشم تا روزها بگذرد و گرمای روز را به شب بیاورم شاید دردی دوا شود. نشد.
تمامِ روز از شرجی و گرما دریا روی سینه‌ام افتاده که بلند نمی‌شود. هر جای خالی را بخار پر کرده جای هوا.
شب هم که می‌شود، تمامِ شب فکر می‌کنم در فضای اتاقی که من نیستم صدای چکه‌ی آبی می‌آید که بند نمی‌شود.
شکم می‌گیرد و شکل می‌بندد قطره تا بیافتد به سنگ سفیدی و هنوز که نیفتاده روی سینه شرجی نشسته از بخار.
بوریای باریک بافته رمل به پوستم رسانده - کلافه‌ام کند



ترميل.[تَ] (ع مص) بافتن يا باريك بافتن بوريا را. (منتهى الارب) (ناظم الاطباء). باريك بافتن بافته را. (اقرب الموارد) (المنجد). || خون آلود كردن. (تاج المصادر بيهقى). زبون و آلوده و آلوده بخون و ناچيز گردانيدن. (منتهى الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). || ناسره كردن سخن را. (از المنجد). تزييف كلام. (اقرب الموارد). || رمل بر خط پاشيدن. (از المنجد). ريگ پاشيدن نويسنده بر نوشتهء خود تا مركب آن خشك شود. و اين از لغات مولده است. (از اقرب الموارد). || آلوده شدن تير به خون. (از اقرب الموارد). آلوده شدن جامه به خون. (از المنجد). || ارمله گرديدن زن. (منتهى الارب) (ناظم الاطباء). بى شوى شدن زن با مرگ شوهر. (از اقرب الموارد) (از المنجد).

۱۳۸۹۱۰۲۲

از یادداشت‌های کاغذی / کاغذی در خانه‌ی آرزو-میم

از یادداشت‌های کاغذی / کاغذی در خانه‌ی آرزو-میم


شاپور یا امیرکبیرِ فعلی، خیابانی‌ست در اصفهان، بوی دود دارد همیشه، ماشین‌های سنگین و گاراژهای بیشمار، خیابان‌های عریض و ماشین‌های قدیمی، کادیلاک و شورلت‌های پهن، درهای سرتاسری و آهنی که گاراژهای قدیمی و گورستانِ ماشین‌ها را به خیابان می‌رساند، چراغ راهنمایی بزرگی که از سیمی آویزان است بالای خیابان، بدونِ یک زن، زنی که در خیابا‌ن‌ها باشد.

تمام‌ِ سالهایی که اصفهان بودم و بعد که می‌روم، تنها یکبار گذرم افتاد به شاپور/امیرکبیر. شاعری عزیز، سه صفحه شعر برایم فاکس کرده بود به گاراژ دوستی قدیمی که گاراژدارِ پیری بود دیگر گوشه‌ی یک میدان به اتاقی محدود، کتاب و چای و سیگاری بود و سبیلی پرپشت –یادگارِ سالهای انتهای دهه پنجاه- و بوی شاپور/امیرکبیر بوی عجیبی بود. بوی بنزین سوخته و نسوخته، بوی پلاستیک، بوی لباس سوخته‌ی قدیمی، بوی تعمیرگاه‌های بیشمار، بوی گورستانِ ماشین‌ها، بوی چاه نفت.

حالا ماه‌هاست تهران بوی خیابان شاپور می‌دهد. بوی شهر سوخته. طعمِ گلوی سوخته. و یادِ دوستِ عزیزِ شاعری می‌افتم « ظهر در این شهر/اذانِ مرگ بر زبانم می‌لرزد»
لعنت