۱۳۹۷۰۲۰۹

ترجمه‌ی ابراهیم گلستان در جنگ «هنر و ادب امروز» حسین رازی


ترجمه‌ی ابراهیم گلستان در جنگ «هنر و ادب امروز» حسین رازی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


این ترجمه‌ی ابراهیم گلستان را از جنگ «هنر و ادب امروز» برداشتم ــ‌جُنگی کارِ دستِ حسین رازی در نیم‌قرن پیش. اما در اینترنت نشانی از شاعر نیست ــ‌اگر گمنام نباشد لابد مستعار آقای گلستان‌ست. از ابرهیم گلستان ترجمه‌ی داستان دیده بودم ترجمه‌ی شعر کمتر. از حسین رازی هم سراغی جز همین دو شماره‌ی جنگ ندارم که کجا رفته و چکار کرده بعد اینجا و از این دست. کاش کسی سراغی یا سرنوشتی از او پیدا می‌کند. در جنگ‌های ادبی-هنری فضل تقدم دارد. روزگاری دو شماره منتشر کرده که خبری از چنین کارهای پیشرو کمتر است.




۱۳۹۷۰۲۰۸

ناصرالدین‌ شاهی که می‌نوشت – ۲

ناصرالدین‌ شاهی که می‌نوشت – ۲
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


[...]کبک‌ها از زیر پای فتح‌الله پریدند رو به آسمان. نتوانستم آنها را بزنم، اینجا هم خیلی کج‌خلق شدم. سوار شدم[...] از راه چمنی بدون این که با کسی حرفی بزنم راندیم[...] سیصد قدم به آفتابگردان مانده، دیدم از بالای کوه سختان دست چپ، صدای های‌های بلند شد. نگاه کردم دیدم مجدالدوله، بالای کوه، ایستاده، هی داد می‌کند: های آمد! های آمد! دیدم سرِ کوه، آسمان‌گدار، گلوله‌رس، یک دسته شکار چیق زده ایستاده‌اند. دیدم به به، عجب می‌شود شکار زد. گفتم البته سه چهارتایی از اینها را خواهم زد[...]
ایستادم، هی داد می‌کنم: تفنگ! تفنگ! نیست. هرچه فریاد می‌کنم تفنگ هیچ کس نیست. ملیجک تفنگ را برداشته، پیش رفته بود آفتابگردان. آقاحسین‌قلی هم تفنگ گلوله‌زنی را برده بود پیش گله‌گیله، تفنگ‌دارها هم عقب مانده‌اند. حالا من می‌خواهم یخه‌ی خودم را پاره کنم. میرشکار هم بالای کوه دستِ راست ایستاده، متصل فریاد می‌کند: بزنید، های بزنید. من هم داد می‌زنم پدرسوخته تفنگ ندارم. او صدای من را نمی‌شنود. هی می‌گوید بزن. هرچه می‌گویم تفنگ ندارم نمی‌شنید. بیشتر جر آمدم. میرشکار فهمید تفنگ ندارم. تا خودش را رساند، تفنگ آورد، شکارها گریختند. با کمال افسوس و کج‌خلُقی آمدیم آفتابگردان. [...]

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* «آسمان‌گُدار» که از فرط زیبایی مبرهن است چیست؛ «گلوله‌رَس» هم همین‌طور؛ «چیق» را در منبعی نیافتم، باید ترکی باشد.
* در کتاب مستطاب «لغتنامه»‌ی دهخدا ذیل مدخلِ «آفتابگردان» می‌خوانیم:«سایبان. چتر. || لبه‌ای جدا که بر مقدم کلاه پیوستندی در سفرها تا آفتاب بر روی کمتر تابد.»   که در واقع سایبان یا آفتاب‌پناه کوچکی‌ست برای استراحت حضرتِ شاه، وقت ظهر یا عصر، در آفتاب کوه،برای رفع خستگی و نوشیدن چایی؛ گوشه‌اش در عکس زیر پیداست.
* برای بهتر خواندن گفته‌ها را ایرانیک (کج) کردم. رسم نیست. راهی نداشت. گیومه بد می‌شد.






۱۳۹۷۰۱۲۷

بیهوشانه در شب بارانی


بیهوشانه در شب بارانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجا را فراموش نکرده‌ام.
          همین حالا که آسمان تهران بارانی‌ست و فنجان وفادار قهوه‌ام پیشِ دست که البته نه جز به حد مزه در آن ریخته‌ام (حیف قهوه‌هایی که به ناچاری سرازیرِ سینک می‌شوند)، بگویم که اینجا را فراموش نمی‌توانم بکنم. شاید روزی باید بنشینم و چیزهایی که جاهای دیگر به شکلی فراهم کرده‌ام اینجا بگذارم برای تاریخ شخصی خودم و برای آرشیو و برای ماندگارترشدنشان.
          پس شروع می‌کنم و بی آداب و ترتیبی چیزهایی اینجا باز می‌گذارم، بار نه، دقیقن باز می‌گذارم به مرور و چیزهایی می‌نویسم به آهستگی.
          شاید اگر شب بارانی نبود و من بیخواب نبودم و کتاب خوبِ پیشِ دست سرحالم نیاورده بود اینها را نمی‌نوشتم.
          تا دستِ خالی اینها را روانه نکرده باشم نقاشیِ بیهوشانه‌ی چینی را پیوست می‌کنم از هنرمندی که در حدود ۱۱۹۵ تا ۱۲۲۴ میلادی می‌دانیم کار می‌کرده و به اعتبار جستجوی کوتاه من شای کوی تلفظ می‌شود اسمش؛  عنوان نقاشی هم چیزی در این حدود: قایق بادبانیِ افتاده در طوفان.



Xia Gui  -  Sailboat in Rainstorm

و موسیقیِ بیهشانه‌ی «در باران»ِ هوشیار خیام و میلاد محمدی از آلبوم «موسیقی برای تار و پیانو». از اینجا بشنوید.