۱۳۹۰۰۸۰۱

پیکاسوی گرترود استاین در کارِ عزیزه عضدی / یک مرثیه


پس جمله‌هایی مینوشت که به‌هیچ جمله‌ی پیشتر نوشته شباهت نداشت‍‍ ~ و کمتر نویسنده‌یی دراین قرن اینهمه بیراه رفته و اینهمه راه یافته ~ کمتر نویسنده‌ اینهمه به‌اصرار راهی برهوت بوده.


از موخره‌ی کتاب، عزیزه عضدی ظاهرن




استاین کارِ پیکاسو



کتابِ "پیکاسو" ، گردانده‌ی عزیزه عضدی از اصل آمریکاییِ گرترود استاین به سال 1938 م، با طرحی از آیدین آغداشلو بر جلد، انتشاراتِ فاریاب، بهمن ماه 1362 ه ش، شامل یک متنِ مفصل است از استاین درباره‌ی پیکاسو، یک پسگفتار از او، و دو نوشته‌ی دیگر، شعرگونه از استاین برای پیکاسو در بخشِ جداگانه‌ها: یکی "اگر به او می‌گفتم؛ تکچهره‌ی تکمیلِ پیکاسو" و دیگری "پیکاسو". زبانِ نویسنده در دو متنِ بخشِ جداگانه در پی شرح و تبیین نیست، بلکه واریاسیونی‌ست اولی بر محورِ «آن که بعضی مطمئنا دنبال می‌کردند آن بود که به تمامی فریبنده بود.» و «او هرگز به تمامی کار نمی‌کرد»، و دومی بر محورِ «اگر به او میگفتم آیا خوشش میامد. آیا خوشش میامد اگر به او می‌گفتم.» و در موخره‌ی کتاب دو صفحه، بدونِ امضا، ظاهرن از عزیزه عضدی در شرح و ستایشِ گرترود استاین.


نیت اینجا نه معرفیِ کتاب است –از نوعِ وطنی که سخت شبیه است به محافل کافه‌ای- و نه ستایشِ ترجمه‌ی عضدی –که بیراه نیست اگر به قصدِ آن چیزی بتوان نوشت- بلکه مرثیه‌ایست بر ادبیات هنرهای تجسمی در ایران. کمتر متنی به فارسی و از فارسی دیده‌ام که این چنین مصر باشد و بُرا، و هنری مثل نقاشی را این چنین ساده‌ی هزار نقش باز کند. سیاقِ جملات را تا نمونه‌ای به دست داده باشم، تک و توک می‌آورم شاهدِ این حرف. این حرف که استاین زمانی که درجمله‌ای نقشِ تاریخ می‌زند یا شرحِ گذشته می‌دهد، از زیستِ نقاش حرفی می‌زند یا خاطره می‌نگارد، منظور همه گفتنِ ناگفتنی‌هایست اطرافِ پیکاسو تا شاید بتوان نبوغ را نیز به کلمه کشید، البته به سیاقی نو. عضدی نیز، هوشمندانه، این کارِ او را اینطور در موخره‌ی کتاب آورده که: «می‌گفتند به دلیل عشق به نقاشی نه با مفاهیم کلمات که با کلمات در حد مفاهیم کار می‌کند. میگفتند مصیبت بی‌سر و سامانی خط و رنگ در نقاشی نو مگر بس نیست که بیفتیم به دام ادبیات کوبیست در ستایش از اسم و ضمیر. هرگز جدی‌ش نگرفته بودند.»

استاین در نوشتن از منطقِ نقاشی پی‌روی می‌کند. که نقش‌های اولیه، تابلویی آماده نیست، بلکه زیرسازی‌ست. پس‌زمینه‌ی تابلو را تاریخِ نقاشی در غرب قرار داده، و در پرسپکتیو تا چشم کار می‌کند: تاثیرِ اسپانیا در پیکاسو و در نزدیکِ تابلو اما فرانسه و زندگیِ او در پاریس. برش را استاین کوبیستی اختیار کرده، یعنی ساز و کارِ معنابخشیِ او طیفی ناگسسته نیست، بلکه پاره پاره و پیروی کننده از ذهن است. اینگونه –احمقانه- نیست که از زندگیِ نقاش در کودکی بیاغازد، جوانی و دو سه عشقی را توضیح دهد که داشته، بعد دست به رنگ و خط بردنش را، دوره‌های کاری‌اش را شرح دهد و بعد هم ستایشی و آرزوی موفقیتی در آینده. در نوشتن از منطقِ خودِ نقاشِ کوبیستِ دیوانه پیروی کرده. اما این گسست و براییِ نثری-ساختاریِ استاین نیز بی‌هوا و به‌دل نیست، بلکه در کل می‌خواهد که کلیتی هویدا کند و طرحی بریزد، بی‌منطق نیست، چون در بی‌منطقی هر کاری شبیه هر کارِ بی‌منطقِ دیگر است در عینِ پریشانی و تکثر. فقط منطق معمول زندگی‌نامه‌نویسی و شرحِ آثار را کنار می‌زند.


خط و ربطِ این تکه‌های کنارِ همِ کارِ استاین اینقدر به هم مربوطند و در ظاهر پراکنده، که آوردنِ تکه‌ای از آن به نیتِ نمونه به دست دادن سخت می‌نماید. مثلن وقتی از خالی‌شدنِ پیکاسو از اسپانیا در زندگی‌ش حرف می‌زند و دو دوره‌ی صورتی را در یک پاراگراف شرح می‌دهد، در ادامه می‌نویسد:

«مطمئنا در زندگی‌ی پیکاسو دو دوره‌ی صورتی وجود داشته‌اند. در طول دوره‌ی دوم صورتی کمابیش هیچ کوبیسم واقعی وجود نداشت اما نقاشی‌یی وجود داشت که نوشتن بود، که سر و کارش با حروفِ اسپانیایی بود، به معنای حروفِ تازی و این بنا کرد خیلی‌زیاد گسترش بیابد.
توضیح می‌دهم.
در شرق خوشنویسی و هنر نقاشی و مجسمه سازی همیشه خویشاوند‌ی‌ی خیلی نزدیکی با هم داشته‌اند، به همدیگر شبیه‌اند، به همدیگر کمک می‌کنند، همدیگر را کامل می‌کنند ~اما در اروپا هنر خوشنویسی همیشه یک هنر فرعی بود، تزیین شده با نقاشی، تزیین شده با خط‌ها، اما هنر نوشتن و تزیین با نوشته و تزیین دور نوشته هنری فرعی‌ست. اما برای پیکاسو، یک اسپانیایی، هنر نوشتن، به این معنا خوشنویسی، یک هنر است. ~البته او یک اسپانیایی‌ست، و یک اسپانیایی می‌تواند شرق را هضم کند بی که تقلیدش کند، می‌تواند چیزهای عرب را بشناسد بی که اغفال شود~
تنها چیزهایی که واقعا اسپانیایی‌ها را اغفال می‌کنند چیزهای لاتین‌اند، چیزهای فرانسوی، چیزهای ایتالیایی، ~
پس بعدِ فریبندگی‌ی ایتالیا نتیجه‌اش برای پیکاسو پس از اولین دیدارش از رم دوره‌ی دوم صورتی‌ش بود که در 1918 با تکچهره‌ی زنش آغازید~»
و همینطور تا آخر.

تا آنجا که من، کم و بیش، مجله‌ها و کتابهای مربوط را پی‌گرفته‌ام، نوشتن در باب نقاشی و نقاشیِ ما خیلی شبیه است به فیلم و سینمای ما. فرقش در طبیعتِ این دو است، سینما گرانتر است و ابزار و آشنایی می‌خواهد، اما حماقت و بلاهت را می‌توان پشتِ مقداری رنگ پنهان کرد، پشتِ اندازه‌ی تابلو و منتقدانی شبیهِ پرویزِ دوایی و امیر قادری. یعنی هر چه به معیارِ معده خوش ننشست یا مایه‌ی خوشگذرانی نه، به اسهالِ قلم بستن و عده‌ای را ندیدن از سر حسادت، و تهِ این دیگِ دلربا مقداری ماده برای تاریخِ بی‌حاصلِ متوهم.

«یادم هست خیلی خوب که در آغاز جنگ با پیکاسو در بولوار رسپای بودم که اولین بارکش استتار شده رد شد. شب بود، ما درباره‌ی استتار چیزهایی شنیده بودیم اما هنوز ندیده بودیمش و پیکاسو شگفتی‌زده نگاهش گرد و فریاد زد، آره این ماییم که ساختیمش، این کوبیسم است.
واقعا ترکیبِ این جنگ، 1914-1918، ترکیب تمام جنگ‌های قبلی نبود، ترکیب ترکیبی نبود که در آن یک مرد در مرکز باشد و احاطه‌ی تعداد زیادی آدم‌های دیگر بل ترکیبی بود که نه سری داشت نه تهی، ترکیبی که یک گوشه‌اش به همان اندازه مهم بود که گوشه‌یی دیگر، در واقع ترکیبِ کوبیسم.»

متنِ استاین بدنِ سفتی دارد، در اجزا هوسباز و سر به هواست، اما از دور که ببینی به استحکامِ زنی زیبا در لباسِ تابستانی‌ست. و صفحه‌ای نبود که استاین در گفتگو نباشد با حالِ ما، انگار ابراهیم گلستان نشسته باشد نمونه به دست بدهد که "مقداری شعور لازم است" و اینگونه شعوری لازم است در دیدن. در مملکتِ ندیدن‌های ستایش‌شده، کوری‌های دسته‌جمعی.


این چند کلمه را هم برای حافظه‌ی شخصی نوشتم تا وقتِ حرف، این گرته که متن از نقاشیِ پیکاسو دارد، مثالم باشد برای معیارِ حرف.





خرده ریزه‌ها:



متنِ اصلیِ استاین با عنوان پیکاسو؛ بخشِ اولِ جداگانه‌ها (+)


پرتره‌ی گرترود استاین، کارِ پیکاسو (+)


بعضی کارهای گرترود استاین، کتابخانه آنلاینِ دانشگاه آدلاید (+)

۱۳۹۰۰۷۱۳

هیات سایه ی علف

هیأتِ سایه‌ی عَلَف

یا : مفارقتِ عمادِ مرتضوی




دُم و

بال گرفته

-دو تیغهْ گیاه-


«میانِ ما

هواست سایه‌ام»


سایه‌اش : نور

حرفی که سایه نمی‌دهد

-یک تیغهْ گیاه-


میانِ ما

هوا

نور است عزیزم.



نهم مهر نود

کریمخانِ تهران

با اندوهِ مفارقتِ عینِ مرتضوی



...

هیأتِ هیآت:


هیأت‌ها (هیآت) ، مالِ این چند سال است و این که می‌بینید آخرین هیأت، اما اولین کاری که منتشر شده جایی. شاید دفترِ هیآت در همین بیست و چندمینِ آنها بسته شود. اولی روزبه دادویه (ابن مقفع) و آخرینش عماد مرتضوی، این میان هم هیأتِ تاریکی (ظلمانیه) و هیأتِ سیاهچاله (نوریه) و سایه و 18 و نخل و مرگ و عقرب و تشباد و... منثور و مقطع، کشدار و آزاردهنده تا امروز. خطِ اینها بر من -مثلِ جایِ زخمِ دملی چرکین از کودکی بر مچ چپ- می‌ماند و بسته نمی‌شود، نه دفتر و نه دمل. فکرِ این‌کار را، این رفتار را، محمود نیکبخت در سرِ ما انداخت، سالهای 84 و 85 ِ اصفهان و‌ ماند تا 87 که شکلش را یافتم. اینها هم مرثیه است و اگر اندوهِ رفتنِ دوست، دوست: عینِ مرتضوی نبود لابد این سطرها هم نبود.