بارت در کتاب "اتاق روشن" از عکسهایی حرف میزند که به هیجانش آوردهاند یا زخمش زدهاند -که او این خاصیت زخم زننده را پنهان در چیزی میداند که پونکتومش میخواند- و در روند پدیدارشناسی عکسهای مهم زندگیاش، میرسد به عکس باغ زمستانی که کودکی مادرش را در خود دارد -بارت کتاب را یکی دو سالی پس از مرگ مادر نوشت- در کتاب، تصویر تمام عکسهایی را که دربارهشان حرفی میزند، یا ذکری میرود ازشان، منتشر کرده است، با تاریخ و جزئیات. –مضحک اینکه در چاپ جدیدی از ترجمهی فارسی که من دارم، کیفیت عکسها اینقدر بد و مضحک است که جزئیات مورد اشارهی بارت به هیچ وجه پدیدار نیستند، سگک کفشی، گردنبند طلائی، زخم انگشت، بند کفشی و...-
اما بارت وقتی میرسد به عکس "باغ زمستانی" در پرانتز مینویسد که من نمیتوانم این عکس را در اینجا چاپ کنم، چون این عکس در ساحت درک و حس شما عکسی عادی است و هیچ زخمی به شما نمیزند، این عکس فقط برای من وجود دارد. بارت عکس را نشانمان نمیدهد و مدام از آن حرف میزند.
عکس کودکی مادرِ بارت برای تمام خوانندگان گزارهایی ممکن و منتظر است که از پراکندگی گفتارهای بارت شکلی میگیرد و لحظهایی دیگر شکلش را از دست میدهد. مثل بازیابی چهرهایی در خواب.
بارت خود در چند صفحه قبلتر، هنگامی که از مرگ مادرش مینویسد و خواب دیدنش و عکاسی، مینویسد:
" و مواجهه با عکس و خواب دیدن هر دو مشابه هماند، همان تقلای سیزیف هستند: باز به بالا رفتن برای رسیدن به ماهیت، باز پایین آمدن بدون دیدنش و باز از سرگرفتن..."
اتاق روشن I رولان بارت I ترجمهی فرشید آذرنگ I حرفه نویسنده I 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر