ستایشِ «شایانِ
حامدی» و سنگی که در آب فرو شد
به ش. پ.
در فضا –فضای محصور یا
فرضیِ میان یا اطرافِ یک مکانِ جسمیت یافته- امکانِ یادآوری و بهیادسپاریِ زمان
شکل میبندد. چون لانه بستنِ مرغی میانِ دو شاخهی نحیف. خوشا فضایی که در آن
به-باد-سپردنِ یادها ممکن شود. فاصلهی مفروضی میان یا اطرافِ یک هستیِ جسمیت
یافته. چون لیوانِ آبی که قطرهای جوهر را امکانِ فنا میدهد. یا اتاقی از گازهای
پرّان که فرصتِ نفس-نکشیدن میدهد...
ــ
درخت دارد میمیرد
و سایه جان میگیرد
چنان که سنگی
در آب بیندازی
و سنگ بمیرد
ولی دوایر
لرزانی بر آب زنده شوند..
ــ
زیباترین تصویری از مرگ،
که فضای خالیِ شعرهای شایان است.
ــ
در روزهای تب و
گیجی، وقتهایی که کاری نمیتوانی انجام داد جز در بستر دراز کشیدن و نظارهی زمان
با چشمهای بسته، دو سه داستان از غزاله علیزاده و شعرهای شایان حامدی پشت پلکهام
زندهاند. شعرهای شایان حامدی، این تکههای درخشان از شدتِ صیقل و تراشِ کلمات.
وقتی نفسهای سنگین در هوای ساکن و فضای ساکتِ اتاق با رطوبتِ پیشانی و لزجیِ
پوستِ تبدار همراه میشود، وقتی درد از درون و تمامِ بدن به گردن و کاسهی چشم میرسد،
آنی نفس میرود و سیاهیِ چشمها میماند، « چنان که سنگی در آب بیندازی / و سنگ بمیرد / ولی دوایر لرزانی بر آب زنده شوند»
شایان حامدی چون
نامِ کتابش «دری به دریغا»ست. از او کم هست...
«...اما شایان.
شایانِ حامدی متولد شب یلدای 1344 است، در خانوادهای که شعر میخواندهاند و از
دور و بریهای شایان، عبدالرسول حامدی –پدرش- نقش موثری دارد. عبدالرسول سالهای
دانشگاه را اصفهان بوده و با حقوقی و گلشیری حشر و نشری داشته انگار. دفتر شعری هم
به سال 52 –دقیق یادم نیست- با نام «خار در گلدان» دارد که چیزِ خاصی نیست.
شایان میرود
پزشکی بخواند دههی 60 و به دلایلی ترک میکند، بعد میرود زبانِ فرانسهی دانشگاه
تهران، و آخر سر ارشدِ زبانهای باستانی میگیرد. علاقهی اصلی و کار شخصیش هم
اتیمولوژی بوده، شاید هم ارشدِ ریشهشناسیِ زبانهای باستانی داشته باشد، مطمئن
نیستم. در شعرِ فارسی مدتی به شعرِ دیگریها و حجم گرایش دارد بعد جدا میشود.
خواندههاش از شعر فرانسه جدایش میکند. تمام اینها تا سال 1375 است، چرا که بهمنِ
1375 در خانهای در غربِ تهران حولهی آغشته به اِتر را دور سرش میپیچد و خودش را
رها میکند...»
از نامهی
پارسالِ یک دوست
ـــ
شعر بد همیشه هست
و چیزِ تازهای نیست، شعر خوب اما مثل بارانهای موسمی ناپایدار است. شایان حامدی
دریغ شد، وقتی که خودجویی و خودیابیش در ابتدای سیسالگی به شعرهای درخشانی رسیده
بود، سالهای تکرار و پرتنویسیهای دههی هفتاد. کاش چون کرگدنهای خسته پوستِ
مقاومتری داشت تا شعرِ فارسی شعرهای بهتری میداشت. در شعرهای شایان، در تجسمِ
خلا و فضای خالیِ این شعرها، مرگ کریهالمنظر نیست، حضورِ کاملی دارد و «جان میگیرد»،
هم زنده میشود و هم جان را میگیرد. این تجلیِ مرگ/زندگی –در قامتی از امکانِ بیانیِ
ذووجهین- در شعرِ معاصر کمیاب است.
ستایش من از
شعرهای شایان ربطی به خودمحویش ندارد، بیشتر از آن نوعِ تصویرسازیها و مرگخواهیِ
پنهانِ جملاتش زنده است در ذهن من. شایان وِردِ شبهای ناخوشی و حوالتهای قبضیِ
من است. کجا تصویرِ درخشانِ غروب و مرگ: درخت دارد میمیرد / و سایه جان میگیرد / چنان
که سنگی در آب...
ــــــــــــــ
انگار ماه میتابد
به سطر اول انگار ماه میتابد
به سطر دوم بهتر
که چشمهی
آبی...
به سطر سوم اما نسیم میآید
دوایری گویا بر آب میلرزند
و دست میلرزد
غروب بود
جهان به پهلوی دیگر خود
غلتیده بود
درخت دارد میمیرد
و سایه جان میگیرد
چنان که سنگی در آب
بیندازی
و سنگ بمیرد
ولی دوایر لرزانی بر
آب زنده شوند
و آب میلرزد
و دست میلرزد
به سطر اول انگار ماه میتابد...
دری به
دریغا، شایان حامدی، نشر نیم نگاه،
چاپ اول، سال 1380، ص 44-45
ــــــ
بر آب...
بر آب، گیسوی پری باشد
چشم تو تا ابد ماهی میماند
تا من نباشی باور نمیکنی
که با این خیال
مانند هر گیاهِ کنارِ چشمه
بالیده بودم
آب و گیاه
چشمه و گیسو
شاید همه
سایهی خوابی باشند که دوش میدیدم
در خواب اگر پری ببینی
بیدار نمیشوی.
دری به
دریغا، شایان حامدی، نشر نیم نگاه،
چاپ اول، سال 1380، ص 32-33
۴ نظر:
تاثیر دیگری ها و حجمی ها لای این سطرهاست...
ممنون بابت معرفی این شاعر که انگار تقدیر همیشه این است که همیشه زودتر از زود حیف بشود...
و دست میلرزد ..
همدل بودم با این سطور که نوشتی؛
ممنون از معرفی ...
و فدات.
«تاثیر حجمی» ها لای چشم های شماست «می سم»... هر بادی از هر جا وزید الزامن بوی حجم های لایتناهی را نمی آورد. شما گر نیک بنگری شعر به جز حجم هم هست.
حیف شایان بود که رفت
حیف شعرهاست که لای حجمها له میشود
ارسال یک نظر