رویای
معماریِ نا-بوده
هوشنگ
سیحون، حسین امانت، کامران دیبا
1
کامران
دیبا را همراه حسین امانت و نادر اردلان سازنده هویت معماری تهران پهلوی دوم میدانستم،
البته کنار کارهای مدرن فرمانفرماییان و یادمانهای ملی مشهور سیحون. معماری دیبا
البته فرق داشت، با آن بتنهای استوار و نظم هندسی خاص، جا دادن انسان در معماری و
قاب گرفتن درخت و انسان در پنجرهها و راهها، طراحی شهری مثل شوشتر، در طراحیِ
ساده و ماندگار یک نمازخانه کنار موزه هنرهای معاصر. ولی هیچ چیزی نبود که کار
دیبا را و زندگی دیبا را ثبت کرده باشد. تا این کتاب را به لطف آقای م. طاهر
نوکنده شناختم وقتی اولین فکرهای پژوهش معماری و خطوط اصلی را با ایشان مطرح میکردم.
بعدها بود که کتاب کامران دیبا نشر هنر معماری قرن منتشر شد. کتابی که اسناد و عکسهای
خوبی داشت و اطلاعاتی که باید یک بار ثبت بشود، ولی آنچه از دیبا باید نوشته شود
این نیست، کولاژ نامتناجسی بود از متنهای دیگری در جاهای دیگری که آخرش هیچ نظمی
نداشت؛ نمیدانم چرا در ادبیاتِ معماری این نیم قرن، هیچ معماری یا منتقد معماری
نیست که نثرش و متنش و کتابش شعور معمارانه درش باشد –معماری متن، احترام
به فضا، تعبیه کردن فضاهای ورودی، راه دادن نور، فضاهای مرتبطِ معنادار، همنشینی
انواع مختلف جداکنندههای فضا، نیمبسته و گاهی روباز و گاهی بیهیچنوری حتی.
2
در
این کتاب دیبا حرف میزند و البته همصحبت خوبی دارد: رضا دانشور. داستان «با فامیل
داماد به عروسی نرو» که در این شماره با تاخیر در آمد، آشنایی دقیق من با داستانهای
کوتاه دانشور بود و البته «خسرو خوبان» را شاپور جورکش عزیز، ده سالی قبل، در شبی
از شبهای بلند و ساکت اصفهان، وقتی سیگارش را از اندوهِ مرگِ علیرضا اسپهبد مدام
روشن نگه میداشت، به من معرفی کرد –کنار «سوره الغرابِ» مسعودیِ غریب، غربترفته،
دقیق، زبانآور. داستانهای دانشور خبر از یک ذهن جوینده و طراح میداد، داستانهایی
که در آن از آل و جن و پری گرفته تا وقایع روز، در نقطهی تبدیل و رفتآمد میان
واقعیت و خیال کار میکرد، بالماسکه راه میانداخت و نهایت وهم را نشان میداد که
چطور چیزی جز کابوس واقعیت نیست. به کارهاش منتظر بودم، چشم براه داستانهایی،
رمانی، کتابی...
3
کتاب
را لطف دوستی ناشناس به دستم رساند. بعد شنیدم نشر «بنگاه» دارد مجوز میگیرد
برای چاپ! چاپ این کتاب؟ باور نمیکردم، آن فضای باشگاهی که با تناولی راه انداخته
و طراحیاش از روی اندام غزاله علیزاده و فضای کافههای آن روزها، درگیریهاش با
دربار و قضیه عزل رئیس پلیس شهر به خاطر زدن موهای زندهرودی و اصلن اصرارش روی
میکس و اختلاط فرهنگی و آمیزش فضاها و روابط انسانی و جا دادن اینها در معماری و
... لابد دارد مجوز میگیرد، میشود چیزی مثل بازسازی پارک شفق، نیاوران، مثل حذف
مجسمههای زنانه بیحجاب، مثل پنهان کردن تابلوهای نقاشی موزه هنرهای معاصر، مثل
انزوای نمازخانه پارک لاله. ولی خواندن همهی این حرفها برای هر کسی که تاریخ
فرهنگی معاصر برایش جذاب است، هر کسی که معماری مدرن ایران را دنبال میکند، یا
نقاشی و اقتصاد هنر در ایران، هر کسی که به شناختن سرشت اتفاقات فرهنگی دوران
پهلوی دوم علاقه دارد، ضروریست. خاصه که روایت تودرتوی دیبا، سوالهای دانشور و
صراحتش، پاسخهای بیرودربایستی دیبا و نوشتارِ متکی بر رسمالخط صمیمیِ شکستهاش،
بیهیچ هدفی هم، خواندنش را ضروری کرده است.
4
کتاب
را اینجا گذاشتم که دسترس باشد؛ اگر مولف و مصاحبهکننده و محرر و ویراستار و ناشر
و هر محقِ دیگری بخواهد، برمیدارم. به کسی دسترسی ندارم. شیفتهی این نگاهی شدم
که در عین ربط با حکومت و نزدیکی به وقایع و آدمهای دربار و تصمیمگیران، نه مثل
خیلیهای دیگر، ذهنش نظام دارد، برای خودش آرزوهایی دارد، معماری را میفهمد، اهل
خوردن و بردن و چاپیدن در حد ترکیدن نیست، انزوای سالها تلخش نکرده است، هنوز حرف
میزند، مینویسد، مصاحبه میکند، دل برنداشته، معماری را با انسان و حضور انسان و
احترام به انسان و فرهنگ میفهمد و اصلن دلش با «ساختن» و «برپا کردن» انس دارد نه
با ویترین ساختن و لاف کارهای نکرده. حقیقت اینکه در معماری ایران چهره دیبا، از
تمام زوایا کامل است. هوشمندانه جملهی سردرِ کتاب را انتخاب کرده، هر که کرده، و
اگر وقت داشت و میشد دیبا تهران را میساخت. این همه سال چرا کسی سراغی و مشورتی
و طرحی از دیبا نگرفته است؟ چرا این همه دوست و آشنا دارد، این همه رفیق و نویسنده
و پژوهشگر معماری، این همه مجله و کتاب و نشر، چرا یک کتاب تحقیقی درست برای او
منتشر نشده است؟
5
این
چند خط هم به قصدِ داستان اینجاسپاریِ این کتاب نوشته شد و نه کارهای دیبا. شاید
چند وقتی روی منابع دست اول معماری این صد سال ایران کار کردیم و بعد طرحی ریختیم
برای چند کتاب پژوهشی-تحلیلی، که خط زیر حساب این صد سال کشیده باشیم. این کار شده
لذت این روزهای من. من نه، ما چهار نفری که داریم وقت و بی وقتیمان را سر هم میگذاریم،
یک دوربین دست گرفتیم عکس میگیریم از چیزهایی که نابوده نیست، کتاب کنار کتاب میگذاریم،
مقالات را تجمیع میکنیم، حرف میزنیم، احوالات اقتصادی و اجتماعی را میبریم روی
یک سالشمار، وقایع هنری را، نقطهعطفهای معماری را، خاطرات شفاهی را میخواهیم
جمع کنیم که بشود تاریخ شفاهی و رویاهای دیگری که از یک اتاق کوچک روی تپهی الهیه
آغاز شد و یک میز و دو مبل در کافهای پر از دود سیگار. حالا این وسط چیز دندانگیری
اگر بود، همینجا واسپاری میکنم، هرچیزی که به معماری و شهرسازی و فرهنگ و تاریخ
این صدسالهی ما جوابی بدهد، جایی را روشن کند، حرفی داشته باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر