۱۴۰۳۰۴۲۴

«دو طوطی» و یک نامه از ابراهیم گلستان


«دو طوطی» و یک نامه از ابراهیم گلستان

 

«برای مرگ، برای آبسورد و بی‌معنی‌بودن زندگی، برای آوارگی، برای سر به موجِ باد»

 

 

«دو طوطی» را من دیر دیدم. وقتی هم که دیدم نخواندم. گلستان تازه مُرده بود و روزها از پیِ این متن به آن یکی سر کشیده بودم و این همه محضِ عکس برداشتن و ظاهر کردنِ تصوری که از او داشتم، با اینکه بر خورده بودم به چیزهایی که توضیحش سخت می‌نمود چون متناقض می‌نمود و چون دو هزار و اندی سال است «عدم‌تناقض» نقطه عزیمت معرفت قلم داده می‌شود ــ‌شناختن دیگری یا شناختن خود. این شماره از دفترهای زمانه را که دیدم لاغر و روی‌جلدش با ماشین‌تحریر زده شده است کنجکاو شدم ورقی بزنم، در ورق زدن چشمم به حروف‌چینیِ زمخت و زشت مجله افتاد که «این چه وضعش است؟!» و فهمیدم ربط به «آبان ۱۳۵۷» دارد که در اولین صفحه آمده و جز فهرست تنها اطلاع ما از زمانه‌ی مجله است. صفحه‌ی اول داستان را در همان خواندن اول دیدم به به! چه نواخت فارسیِ درستِ ماهرانه‌ای و چه فشردگیِ بجایی در تدوین ــ‌یعنی بازشناختن نقطه‌ی آخر جملات به منزله‌ی لحظه‌ی برش و نقطه‌ی آخر هر پارگراف به منزله‌ی پرش از صحنه‌ای به صحنه‌ی دیگر.

گذشت تا یک‌وقتی همین دو ماه پیش که نامه‌ای از گلستان به صادق چوبک از آرشیو بیرون آمد و آن را نصف‌شبی در تاریکی و سکوت خواندم، نامه برای کسی که کارهای گلستان را پی گرفته باشد و طرحی از آنها در خاطر داشته باشد مثل اپی‌فنی بود. تاریخ میلادیِ نامه را در حساب آوردم دیدم می‌شود نهم آذرماه ۱۳۴۶ و فروغ ۲۴بهمن سال قبلش از دنیا رفته است. فکرِ این نبودم که اگر نُه ماه بعد از رفتنِ فروغ حالِ او این است در این نُه ماه چه بوده است؟ فردا هم به رفیقی که همین مضمون را در گفت‌وگوی تلفنی بر زبان آورد گفتم اصل کار این است که در نورِ این نامه می‌شود نوشتن‌ها و کنش‌های بعدیِ گلستان را روشن‌تر دید بیشتر از آنکه به کار سرک کشیدن به احوال قبل‌ترش بیاید.

روزهای درهمی بود. دیگر به نامه نگاهی هم نکردم تا همین دیروز پریروز جایی حرف از همه‌جا بود و از اتفاق حرف گلستان در بین آمد و دو عزیز از یادهای دهه چهل و پنجاه می‌گفتند و آن داستان که کِی خوانده‌اند و فلان کتاب را کجا در دست گرفته‌اند، این شماره مجله چی شد که اینطور شد و بیشتر یاد گلستان بود وقتی حرف داستان بود و تاریخ و بعضی جزییات که در هربار واگفتن، از خیانت حافظه یا ذهن لاابالی، جور دیگری می‌شود مثل خاطره‌ی آتش گرفتن کتابخانه‌ای در خاطره‌ای که دوست مشترکشان تازگی گفته بود. ولی بیشتر حرف گلستان بود. در آمدم که دو‌‌ـ‌‌سه نامه‌ی گلستان را لابد دیده‌اید که تازگی‌ها از آرشیو بیرون آمده، و نزدیک یا تأیید این حدس و حرف شماست که از سال ۴۶ گلستان... دیدم گفتند نه! کدام نامه؟ گوشی را از میز عسلیِ کنار دستم برداشتم، پشت پنجره روز تمام بود، و این دومین بار بود که نامه را از سر می‌گرفتم به خواندن. دو صفحه‌ی اول را یک‌نفس خواندم و در سکوت حیرتی بود نادانسته، گرچه دیر دانستم از یکسو چراست. در ساعات باقیِ شب مدام یاد این نامه می‌آمد و دفترهای زمانه را هم که در دیدرسِ من بود بلند شدم آوردم آغاز داستان را مجدد خواندم که همانجا فهمیدم چه خبطی پسر! چرا نخواندم؟

کتاب امانت دادن خطرات بسیار دارد و عادت جانکاهی‌ست که چه بهتر که زودتر از سر آدم بیفتد، پیش از آنکه بفهمد بعضی کتاب‌ها شاید عینش را باز بشود از کتابفروشی خرید ولی هیچی آن نسخه‌ی خودت نمی‌شود که با مداد دور بعضی کلمات خط گرفته‌ای، حاشیه‌اش چیزی نوشته‌ای، گفت‌وگویی در سکوت و گاهی با هزار سال فاصله میان تو و شاعر بیتکی چند بازمانده و پراکنده. بله، ولی لذتی هم هست که بیشتری از آن بی‌خبرند. گزیده و برای حرف‌هایی که بینتان هست، برای رد و بدل کردن حرف‌هایی در روزهای بعد، کتابی از کتابخانه‌های شخصیِ هم به امانت برداشتن و برگرداندن و باز مجله‌ای یا کتابی دیگر، بهانه‌ی دیداری نزدیک و حرف‌هایی تلفنی. اول‌بار دوره‌ی صحافی‌شده‌ی جلدچرمیِ داغکوبیده‌ی اندیشه و هنر را به امانت برداشتم و چندماهی مهمان کتابخانه‌ی درشیشه‌ای بود. آن روز هم دو کتاب لاغرمیان شعر را بازپس برده بودم، همراه مجله‌ای تازه به رسم احترام که یعنی چیزکی در آن نوشته‌ام آوردم ببینید و وقتِ چشم تلف کنید ــ‌چنان که پیرمردِ رفته‌ای محضِ ادب می‌گفت‌ــ و به‌وس خواندن «دو طوطی» با خودم این دفترهای زمانه را آوردم و البته شماره‌ای از انتقاد کتاب سال ۱۳۳۴ که هدیه‌ام بود و کتاب تازه‌ی علیمراد فدایی نیا.

داستان دو طوطی را از روی دفترهای زمانه تا توانستم دقیق و بی‌افتادگی با دو تصرّف در رسم‌الخط (یکی جدا نوشتن «می»ها و یکی «ی» اضافه جای همزه) حروف‌نگاری کردم. از متن نامه نیز جز یک کلمه به باقی مطمئنم، کوشیدم به دقت و با همان تصرّف جزئی در رسم‌الخط ترجیحیِ گلستان تنظیم کنم بیندازم ضمیمه‌ی این داستان که کمتر دیده یا خوانده شده است.

شاید از اثر خواندن داستان پس از نامه باشد که ردّی از «نمی‌خواهم بودن و ماندن من، بودن و ماندنِ زشت و خرابی باشد زیرا من قالب او هستم» در داستان «دو طوطی» می‌بینم. پرده‌ی کار را بالا می‌گیرم و می‌گویم در تمام آن تناقض‌ها که ذکرش رفت ردّی می‌بینم از «من هرگز برای مرگ، برای آبسورد و بی‌معنی بودن زندگی، برای آوارگی، برای سر به موج باد سپردن و با آن رفتن تمایلی یا تفاهمی نداشته‌ام و حالا دارم» و برای فهمِ آن تناقض‌ها. سال‌ها گذشت و دیدنِ دقیق آدم‌هایی از نزدیک فهماندم که تناقض اگر در منطق ارسطویی باید به‌ أی نحو کان بیرون گذاشته شود در شناخت آدم‌ها و زمانه از امّهات است گاهی. و اصلاً تناقض نیست اگر اینطور ببینیم که از پس آن زندگی‌ها و جد و جهدهای شخصی و سیاسی و ادبی و سینمایی و هنری و خلاصه دیدن و فهمیدن و کوشیدن‌های پرتپش می‌رسد آنجا که می‌نویسد: «نمی‌دانم خلاصه هیچ‌چیز از چیزهای این دنیا نیست که مرا گیرا باشد. و آن دنیا هم که نیست. و من دیگر تحمل شمع و ستون بودن زیر بنای دیگران را هم ندارم. ندارم، چه کنم؟ نه می‌خواهم مصرف‌کننده باشم و نه می‌خواهم تولیدکننده باشم و نه می‌خواهم اینجا باشم و اگر اینجا هستم برای این است که نمی‌خواهم آنجا باشم.»

 

این حرف آخری خیلی پهنا برمی‌دارد و هیچ نباید به جغرافیای صرف بازبرد داد بلکه منزلی‌ست از منازل عُمر که بیتوته در آن گاهی به «باقیِ عُمر» می‌کشد:

نمی‌خواهم اینجا باشم  و اگر اینجا هستم برای این است که نمی‌خواهم آنجا باشم...

 

ـــ‌ مانا روانبد

۲۴ تیرماه ۱۴۰۳

 

 

فایل پی دی اف «دو طوطی و یک نامه» 

از ابراهیم گلستان را 

از اینجا بردارید

 


هیچ نظری موجود نیست: