۱۳۹۰۰۱۰۳

نفر / از نامه برای خ. دوستار

.



نفر

/ از نامه‌ها / برای خدا

1

نخلِ بلندِ حاشیه‌ی نخلستان، که از حیاط هم پیدا بود، که سایه‌اش در شب مهتابی می‌افتاد روی حیاط، که میم شرط میبست بچه که بود بر بلندیش، آن که این سالها تحمل بار کرد و مدام از آدمیان دور شد و بالاتر رفت، عاقبت از اندوه و ملال، نه از صاعقه یا خشکی، فقط از اندوهانِ تنهایی در آن اوج، سر فرو گذاشت. به قول رضا در ما نخلستانی سرش را زمین گذاشته است.

2

هنوز هم بر برفهای قله یک چراغ روشن است؟

3

حرفِ بی‌معنی گردن آدم را پهن می‌کند، پشت گردنِ آدم را. سکوت هم تنهایی را.

۱۳۸۹۱۲۱۶

متن اعلان فروش اجناس میرزا ابراهیم‌خان صحاف‌باشی

«اعلان یا علی مدد»

با کمال تاسف ترک دیار و برادران دیار را نموده میخواهم بشهر بروم از یمن و اقبال بی‌زوال همشهریها ناچار بفروش کارخانهٔ ورشوکاری و اساس تماشاخانه و متعلقات آنها شدم. لذا هر گاه دومی پیدا شود و این کارخانه را دایر بدارد امید است بذریرا که در این سه سال فشانده‌ام حاصلش ویرا نصیب شود و مردم هم کم‌کم ملتفت شوند.

والا قطعه قطعه نموده بفروش میرساند که عبارت است از یک ماشین بخار و دو دستگاه دینامو که یکی برای چراغ و دیگری برای آبکاری است و یک دستگاه چراغ آینه کردن فلزات و یک دستگاه برای دیدن استخوان بدن و بادبیزنهای الکتریکی بزرگ و یکدستگاه ماشین سینه‌موتوگراف و پرده‌های متعدد آن و یک ماشین اسم چاپ‌کنی و ایضاً ماشین تماشائی دیگر و سایر آلات ادوات آهنگری و متعلقات بسیار از قبیل دواجات و چراغها و صندلیها و پرده‌ها و نیم‌کتها و غیره و غیره حتی قپانها و ترازوها بوزن ایرانی و حوض‌های مملو از آب نقره و نیکل و مس و برنج و صفحه‌های آنها چون اساس کارخانه بسیار است باید دید و شناخت آنوقت قیمت نمود. هرگاه شناسائی و علم این کارخانه را مشتری نداشته باشد بقیمت آهن و چدن و لجن محسوب خواهد نموده علی‌ای حال برای معاینه مشتریها و تماشاچی‌ها از غره رمضان الی سلخ بجز شبهای عزیز هرشب از دوساعتی تا چهارساعتی کارخانه و تماشای آن موجود است و هرگاه مشتری در عرض این یکماه پیدا نشود روز جمعه یازدهم شوال بعد از ظهر کلهم اجمعین حراج خواهد شد. یعنی دسته کلید این چهار دکان و آنچه در جوف آن است از هر حیث بچوب سوم تسلیم میشود و این معامله اقبالی‌است که خریدار ضرر نمیکند زیراکه صاحبش یتیم و مستغنی است و بامید زود بمقصود رسیدن مجبور است بقیه عمر را.......... در راست گوئی مودبانه و شریعت مقدسه بسر برد شاید موثر افتاده ظالمی سبب توفیق شده از خجلت در وقت مردن نجاتم دهد که سبکبار از دنیا رفته باشم.

(صحافباشی)

در مطبعه‌شرقی طهران بطبع رسید

- این اعلان را اولین بار در "تاریخ سینمای ایران" مسعود مهرابی، چاپ هفتم، زمستان 71 دیدم و تصویرِ حاضر از همین کتاب است. در رسم‌الخط به صحافباشی وفا کرده‌ام، اما جمله‌ی آخر را دقیق نفهمیدم. ورشوکاری را هم نشنیده بودم که در دهخدا دیدم نوشته « ورشو.[وَ شَ / شُ] (اِ) فلزى سفيد به رنگ سيم. فلز مركبى را گويند نقره‌مانند كه در شهر ورشو از آن ظروف و اوانى ميسازند. (ناظم الاطباء)»

از میراز ابراهیم‌خان صحافباشی دو عکس دیده‌ام، یکی با ریشِ تراشیده و سبیلی زیبا در سانفرانسیسکو، و یکی با عمامه و تعلیمی که در مکتبخانه به تعلیم عده‌ای کودک نشسته و روزهای مشروطه‌ است. صحافباشی در دارالفنون درس خوانده، انگلیسی یاد داشته و انگار جزو فراموشخانه‌ی ناظم الاسلام کرمانی بوده –به رسم آنان و به عزای وطن، تا روزِ آزادی و آبادی، لباس سیاه میپوشیده- و مخارج پنهان شدن سید جمال‌الدین اسدآبادی را نیز در روزهای اختفا متقبل شده. از حدود حدود 1296 ه ش / 1879 م رو به مسافرت و تجارت می‌آورد و نخستین ایرانی‌ست که حدود سال 1897 میلادی در لندن از دستگاه سینماتوگراف گزارشی ثبت می‌کند، و این یکی دو سالی قبل از خریدن دوربین است به علاقه‌ی قبله‌ی عالم و تبحر میرزا ابراهیم‌خان عکاس‌باشی. صحافباشی اول کسی بود که چیزی شبیه سالن سینما دایر کرده –در خیابان چراغ گاز- و فیلمهای وارده از اودسا و رستو را نمایش می‌دهد. گزارش فرخ غفاری و آقای جمالزاده از این تماشاخانه موجود است. اما به دلیل ساخت حمام بدون خزانه برای نامسلمانان و ورشکستگی، کارخانه ورشوکاری و سینما را به فروش می‌گذارد و به ناچار و زورِ قبله‌ی عالم ترک دیار و یاران دیار می‌کند، همراهِ زن و سه فرزندش به اصفهان و جندق و بیابانک و کربلا و هندوستان آواره می‌شود.


...

برای دانلود تصویرِ اعلان روی این لینک کلیک کنید