۱۳۹۰۰۱۰۳

نفر / از نامه برای خ. دوستار

.



نفر

/ از نامه‌ها / برای خدا

1

نخلِ بلندِ حاشیه‌ی نخلستان، که از حیاط هم پیدا بود، که سایه‌اش در شب مهتابی می‌افتاد روی حیاط، که میم شرط میبست بچه که بود بر بلندیش، آن که این سالها تحمل بار کرد و مدام از آدمیان دور شد و بالاتر رفت، عاقبت از اندوه و ملال، نه از صاعقه یا خشکی، فقط از اندوهانِ تنهایی در آن اوج، سر فرو گذاشت. به قول رضا در ما نخلستانی سرش را زمین گذاشته است.

2

هنوز هم بر برفهای قله یک چراغ روشن است؟

3

حرفِ بی‌معنی گردن آدم را پهن می‌کند، پشت گردنِ آدم را. سکوت هم تنهایی را.

هیچ نظری موجود نیست: