۱۳۸۹۱۲۱۶

متن اعلان فروش اجناس میرزا ابراهیم‌خان صحاف‌باشی

«اعلان یا علی مدد»

با کمال تاسف ترک دیار و برادران دیار را نموده میخواهم بشهر بروم از یمن و اقبال بی‌زوال همشهریها ناچار بفروش کارخانهٔ ورشوکاری و اساس تماشاخانه و متعلقات آنها شدم. لذا هر گاه دومی پیدا شود و این کارخانه را دایر بدارد امید است بذریرا که در این سه سال فشانده‌ام حاصلش ویرا نصیب شود و مردم هم کم‌کم ملتفت شوند.

والا قطعه قطعه نموده بفروش میرساند که عبارت است از یک ماشین بخار و دو دستگاه دینامو که یکی برای چراغ و دیگری برای آبکاری است و یک دستگاه چراغ آینه کردن فلزات و یک دستگاه برای دیدن استخوان بدن و بادبیزنهای الکتریکی بزرگ و یکدستگاه ماشین سینه‌موتوگراف و پرده‌های متعدد آن و یک ماشین اسم چاپ‌کنی و ایضاً ماشین تماشائی دیگر و سایر آلات ادوات آهنگری و متعلقات بسیار از قبیل دواجات و چراغها و صندلیها و پرده‌ها و نیم‌کتها و غیره و غیره حتی قپانها و ترازوها بوزن ایرانی و حوض‌های مملو از آب نقره و نیکل و مس و برنج و صفحه‌های آنها چون اساس کارخانه بسیار است باید دید و شناخت آنوقت قیمت نمود. هرگاه شناسائی و علم این کارخانه را مشتری نداشته باشد بقیمت آهن و چدن و لجن محسوب خواهد نموده علی‌ای حال برای معاینه مشتریها و تماشاچی‌ها از غره رمضان الی سلخ بجز شبهای عزیز هرشب از دوساعتی تا چهارساعتی کارخانه و تماشای آن موجود است و هرگاه مشتری در عرض این یکماه پیدا نشود روز جمعه یازدهم شوال بعد از ظهر کلهم اجمعین حراج خواهد شد. یعنی دسته کلید این چهار دکان و آنچه در جوف آن است از هر حیث بچوب سوم تسلیم میشود و این معامله اقبالی‌است که خریدار ضرر نمیکند زیراکه صاحبش یتیم و مستغنی است و بامید زود بمقصود رسیدن مجبور است بقیه عمر را.......... در راست گوئی مودبانه و شریعت مقدسه بسر برد شاید موثر افتاده ظالمی سبب توفیق شده از خجلت در وقت مردن نجاتم دهد که سبکبار از دنیا رفته باشم.

(صحافباشی)

در مطبعه‌شرقی طهران بطبع رسید

- این اعلان را اولین بار در "تاریخ سینمای ایران" مسعود مهرابی، چاپ هفتم، زمستان 71 دیدم و تصویرِ حاضر از همین کتاب است. در رسم‌الخط به صحافباشی وفا کرده‌ام، اما جمله‌ی آخر را دقیق نفهمیدم. ورشوکاری را هم نشنیده بودم که در دهخدا دیدم نوشته « ورشو.[وَ شَ / شُ] (اِ) فلزى سفيد به رنگ سيم. فلز مركبى را گويند نقره‌مانند كه در شهر ورشو از آن ظروف و اوانى ميسازند. (ناظم الاطباء)»

از میراز ابراهیم‌خان صحافباشی دو عکس دیده‌ام، یکی با ریشِ تراشیده و سبیلی زیبا در سانفرانسیسکو، و یکی با عمامه و تعلیمی که در مکتبخانه به تعلیم عده‌ای کودک نشسته و روزهای مشروطه‌ است. صحافباشی در دارالفنون درس خوانده، انگلیسی یاد داشته و انگار جزو فراموشخانه‌ی ناظم الاسلام کرمانی بوده –به رسم آنان و به عزای وطن، تا روزِ آزادی و آبادی، لباس سیاه میپوشیده- و مخارج پنهان شدن سید جمال‌الدین اسدآبادی را نیز در روزهای اختفا متقبل شده. از حدود حدود 1296 ه ش / 1879 م رو به مسافرت و تجارت می‌آورد و نخستین ایرانی‌ست که حدود سال 1897 میلادی در لندن از دستگاه سینماتوگراف گزارشی ثبت می‌کند، و این یکی دو سالی قبل از خریدن دوربین است به علاقه‌ی قبله‌ی عالم و تبحر میرزا ابراهیم‌خان عکاس‌باشی. صحافباشی اول کسی بود که چیزی شبیه سالن سینما دایر کرده –در خیابان چراغ گاز- و فیلمهای وارده از اودسا و رستو را نمایش می‌دهد. گزارش فرخ غفاری و آقای جمالزاده از این تماشاخانه موجود است. اما به دلیل ساخت حمام بدون خزانه برای نامسلمانان و ورشکستگی، کارخانه ورشوکاری و سینما را به فروش می‌گذارد و به ناچار و زورِ قبله‌ی عالم ترک دیار و یاران دیار می‌کند، همراهِ زن و سه فرزندش به اصفهان و جندق و بیابانک و کربلا و هندوستان آواره می‌شود.


...

برای دانلود تصویرِ اعلان روی این لینک کلیک کنید



هیچ نظری موجود نیست: