۱۳۸۸۰۹۱۱

شبهای دربند

شبهای دربند

از ما پنج نفر یکی صورتش را از باد خنک می دزدید
یکی از صورتش اندوه این روزهای رفته ها تا برف بازی کند
از ما پنج نفر کسی پالتوی بلندی نپوشیده بود
یکی فقط صورتش سرخ بود و زانوهایش غمگین
از ما پنج نفر یکی چایی نمی خورد
یکی نیمه شب را عجله داشت

از دستهای ما پنج نفر بر برفهای دربند چیزهایی ماند
از لبهایمان بخاری خوش

ما منتظر نماندیم برف بیاید
خودمان رفتیم جایی که کسی پا رو برف اول امسال نگذاشته باشد

اولین برف را ما پنج نفر بازی کردیم
عکس گرفتیم
آواز خواندیم
گرم شدیم
سرخپوستانه سیگار کشیدیم
و برگشتیم خانه هایمان

ما دو نفر پاهایمان را جلوی شومینه دراز کردیم
و چای خوردیم



۱ نظر:

ناشناس گفت...

از دستهای ما پنج نفر بر برفهای دربند چیزهایی ماند.
از برفهای دربند و دود و فسانه در ما پنج نفر چیزی ماند...سالها بعد بازخواهم گشت،نگاه خواهم کرد،چیزی قلقلکم خواهد داد،شاید به یاد نیاورم چه،اما قلقلک را لذت خواهم برد،چراکه از برفهای دربند در ما پنج نفر...چیزی ماند.