۱۳۸۸۰۹۰۸

جمعه



خب نالیدن هم حدی دارد
ننالیدن هم
یا عین القضات افتادیم با هم

برگشتنا، هوای خوبی بود، پدر نشسته بود گوشه ای و سیگار دود می کرد
گفتم چقدر دیگر داریم؟ پدر دو انگشت پیروزی را بالا آورد
باد از ما و پدر با دره و کوه می رفت
روزهای زیادی بود به کوبیدن چیزی بر چیز دیگر فکر می کردم
یا صدای کوبیدن چیزی
و بعد سکوت
سکوت مطلق

۱ نظر:

مريم گفت...

ما به تمامِ اين نيازهاي انساني احتياج داريم به صدا و سكوت
چه خوب گفتي.