۱۳۸۸۰۸۱۰

پادگانی ها (چهار) ... بدون ترتیب

پادگانی ها (چهار)
بدون ترتیب




شبها با لباس کامل و پوتین می خوابم. فقط فانوسقه را باز می کنم، سگکش اذیت می کند.
هیچ چیز ندارم. می گفتند روز اول مرخصی می دهند یک هفته برویم و برگردیم.
هیچ چیز ندارم. با یک کوله پشتی آمدم. یک دفتر، مسواک، مداد، و کارت بانک.
فردا باید بروم دمپایی و لیوان و قاشق بگیرم از یک جایی. اینجا همیشه بسته است.

روز دوم
پشت آسایشگاه

دیشب وقتی خم شدم خمیر دندان را از روی لب حوض بردارم، مسواکم افتاد توی راه آب و گه شد.
بعد از سحری، با انگشت خمیردندان توی دهنم مالیدم.

روز سوم
پشت درختان مهدیه

۱ نظر:

علیرضا روشن گفت...

آدم می‌ماند چی بنویسد. قدر زر زرگر شناسد!