۱۳۸۸۰۸۲۴

باور نمی کنم هنوز

...

باور نمی کنم هنوز، استاد اصفهانی لعاب کاری، استاد استادان، پیر آنچنان که می باید رفت لابد، آن هم زمانی که سالهاست رنگِ آبیِ یگانه ای را برای لعاب می دانی، فقط تو می دانی و لاغیر، و بسیاری منتظرِ واسپاریِ آن به شاگردی یا دوستی، یا هرکس که رنگ بی مثال را در سینه اش نگاه دارد، آن وقت یکدفعه می بینی باید رفت، و می روی، پیش از آنکه بدانی با مرگ چطور شطرنج بازی باید کرد، یا ببازی، و رنگ آبیِ فیروزه ایِ یگانه هم برمی گردد به جوهر "آبی" تا غبارخوانی پیدا شود و رمز بخواند از این رد غبار و مور...

..


* مرگ با شوالیه شطرنج می بازد در "مهر هفتم" برگمان، اما پیشنهاد را شوالیه می دهد نه مرگ.
** خطی داریم "غبار" ، نه هر کس می نویسد و نه هر کس می خواند، اینطور می گویند، اما حضورش در زبانم را مدوینم به مزاجیِ شاعر... غبارخوانی ست این فرزانه...

هیچ نظری موجود نیست: