جلوی پلی تکنیک از هم جدا شده ایم. گلوی همه مان گرفته بود، صدای خشدار زنی گفت نروید، شما نروید، بگذارید پیرها بروند، صدای همه گرفته بود، موبایل ها بدون آنتن، جوان قد بلند وقتی صدایش را بلند می کرد دهانش به آسمان بود...
بوی گاز اشک آور میداد کوچه، اما امن بود، در را باز کردیم، کسی در حیاط نبود، بچه های دانشگاه تهران در طالقانی را شکسته اند...
ماسک سفیدش را انداخت توی سطل زباله. صدایش از گلو بالا نمی آمد. گفت خرابم، خبر جدید چیه؟ آب می خواستم، آب خنک، زانوهایم تا نمی شد، گفت دیشب توی بارون چیکار کردی؟ من برگشتم ولی تو نبودی...
پاهایم را دراز کرده ام. زانوی راستم درد می کند. زانوی چپم زق زق...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر