۱۳۸۸۰۸۱۰

اگر دوربین... (یک)

اگر دوربین... (یک)


عکس نمیگیرم. از عکس هم خوشم نمی آید. فقط گاهی.
ولی گاهی در خیابان یا جایی هوس دوربین می کنم از فرط حاد بودن چیزی.
مثلن یک شب داشتم برمی گشتم خانه، دختر لاغری سلانه سلانه جلوی من راه می رفت.
ایستاد، دستش را برد زیر روسری و هدفن را در آورد. هوا خنک بود.
نشست روی پله های ساختمان بلندی در همان حوالی
و نشست
خوب
لاغر
مثل استیصال

زانوهایم شل شد
ولی رد شدم
هوا خنک بود

۱ نظر:

علیرضا روشن گفت...

وای! چه درخشانند این نوشته‌ها. مثل روح است در بدن ببر، در خشونت پنهانش، وقتی چشمانش را از بارش یکریز برف چین می‌دهد و کوچک می‌کند.
دستمریزاد.