هذیانات سپیدیِ وقت سحر:
چه شعله ها بگیراند این چشمِ سرخ
چه بوها که نمی گیرم از شانه ات به اتاق
چه جرقه ها پریده از چشمم مدام، که می پرد مدام
پوستینی کهنه دارم
لبهایی کبود و خسته تا شعله بگیراند از تنی
البته پوستهایم همه خسته، نبوده در لبی
پیراهنی
پوستی دارم غریب
شهود: نور مرده در پشتِ پنچره از خوابِ مستی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر