۱۳۸۹۱۱۱۴

دیدارشناسیِ سکوت - 1

دیدارشناسیِ سکوت - 1

رَحم ندارد آتش، نرسیده از دور می‌سوزاند. اصلن حرف بر سر آتش نیست، حرف بر آتش است و می‌پرد. وقتی دست آورده پایین و پا می‌تکاند، و آفتاب نیست، سوزنبان نیست، تو نیستی که تلخی بردارد. مدام که باشد، سکوتِ مدام که انگار آبِ رودخانه‌ای از آدم بگذرد و بالا بیاید، حرف شروع می‌شود، رَحِم می‌شود، تو نطفه می‌شوی و دهان، بسته در آب، جنینِ مرده‌ایست. سینه می‌دهد، می‌توانی به آب سینه بدهی تا برود اما، بر آتش اگر حرف بایستد در سینه، دندان خواهی فشرد.
بیاور نزدیک‌تر، یادِ تو دارم، سفره‌ی خالی زانو بزنم.

پشتِ کاغذ نوشته بود: «رنجِ درِ نیمه‌باز دارم، رنجِ تهران که در دود بازمانده»


هیچ نظری موجود نیست: