۱۳۹۴۱۰۲۸

محاوراتِ بیگاه – یادداشت‌های یک ملال

محاوراتِ بیگاه یادداشت‌های یک ملال



پی‌دی‌افِ این یادداشت را از اینجا بردارید

این‌ روزها ویرایش می‌کنم. ویرایش کارِ گلِ بیخودی‌ست اگر برای پول باشد، اگر برای دوست یا مترجمِ کاربلدی باشد یا متن دلنشین باشد، لذتناک است. اغلب ولی، دستم خشک می‌شود، چشمم هم. بعد دست می‌کشم و مقداری چیزهای جورواجور، و اغلب بی‌ربط، به قول هدایت «کفلمه» می‌کنم تا «ویراستن» یادم برود. یادداشت‌های کوچکی، روی کارت‌های فابریانوِ شیری‌رنگِ چهاردرهشت،‌ فراهم می‌کردم از این کارها و بعضی خواندن‌ها، می‌ریختم توی یک پوشه. گاهی یادداشت دو طرف کارت را پر کرده است. کارت‌ها یک هدیه‌ی نامعمول است، از طرف حمید، دوستم، که اضافه‌های برش یک کارت دعوتِ نمایشگاهِ نقاشی را برایم کارت کرد نمایشگاهِ بدی، خیرِ کاغذش از لذتِ تماشاش بیشتر. دوستم کاغذهای نخودی می‌آورد از چاپخانه، کاغذهای نباتی‌رنگِ ژاپنی که از ساقه‌‌ی برنج درست شده، صفحه‌های بزرگِ مقواییِ اندازه‌ی میز برای خط‌خطی‌های توی دفتر، کاغذ گرافِ ضخیم، و چند جور کاغذ یادداشتِ ریز و درشت.
این یادداشت‌ها را فکر نمی‌کنم جایی بشود گذاشت جز همین جا و البته بیشتر از این‌هاست، بیشتر شرح ملال.

18-11-1393
لذت غریبی در خواندن نسخه‌های پیش‌از‌چاپِ کتاب‌هاست.
گاهی که داستان نیمه‌تمامی از بهرام صادقی می‌خوانم یا طرحِ هدایت برای یک داستان‌کوتاه را، [یا اتودهای روزهای آخر ِسزان، یا اصلاً همین شعرها یا یادداشت‌های نیمه‌تمامِ میم. (پرید در مرضِ لاعلاجش انگار و شنیدم مُرده)،] و یا شاید هر کار ناتمامِ دیگری که باید ناتمام بماند، مقدر است ناتمام بماند، سقط‌شده،‌ گیر کرده در مرز هستی و نیستی، یعنی در لحظه‌ی مرگِ مولفش؛ غمم می‌شد، غمی ناتمام و ابدی...
خواندن نسخه‌های هنوز‌نهایی‌نشده‌ی کتاب‌ها مسهلِ این غم است. همین که قابلگی کنی به دنیا بیاید.
04-08-1394 : ... شاید هم موجبِ فراموشیِ غمی دیگر است: بی‌کتابی.

18-01-1394
پرانتزِ باز هول می‌آورد، پرانتزی که باز شود و چشم را نگران بدارد که: «آخر کجا و کی قرارست بسته شود، کی دهانش را ببندد این انتظار؟» اصلن چرا پرانتز؟ چرا با دو کاما این عضوِ متصل اما جدا را پیوند نزده؟ شقاقلوس چی بود؟ چیزی شبیه قانقاریا، پانویس، افتادن از تنِ متن به حاشیه. فکر کنم یادداشت بی‌مزه‌ای شد.
هولناکیِ بدتر: وقتی می‌بینی ناگهان پرانتزی بسته می‌شود! کجا باز شد؟ کجای این متنی که تا اینجا آمده‌ام جای خالیِ یک پرانتزباز است؟ خیانتِ متن است یا خیانتِ حروف‌چین؟

13-02-1394
حروف‌چین چیزی از متن می‌فهمد؟ یکبار نگاه می‌کردم: به آن خطِ چشمک‌زنِ روی مانیتور خیره شده بود و دستهاش را مشت می‌کرد و باز می‌کرد و سیگار در زیرسیگاریِ بزرگ روشن... نمی‌دانستم به چیزی فکر می‌کند؟ چیزی خاطرش آمده؟ یا چه چیزی به خاطرش نمی‌آید...

26-04-1394
فوبیا: ویرایش که می‌کنی، بعدتر که می‌نویسی، شک داری چی از خودت است یا چی را کجا خواندی، همه کاغذها سفید، یا شیری، همه عین هم، همه با خودکارِ قرمز، ترجمه یا تالیف... باید فکری کرد.


03-06-1394
برای عکاسی از ذهنِ ادیب‌سلطانی همین «راهنمای آماده‌سازی کتاب» بس. مقولات، فقرات، تحشیه، اضافات، تعلیقات، واژه‌نامه، جدول، کلیشه، مقدمه، مؤخره، فقره به فقره، خالی، پر...

19-06-1394
از داستان‌های «کاظم رضا» چیزی صعب‌تر برای نمونه‌خوانی وجود ندارد. چطور ویرایش می‌کند خودش؟ گاهی هشت حرفِ نزدیک در محورِ جاگشتی جا می‌شود...

21-07-1394
[ مترجمی در جوابِ اغلاط و ضعف متنِ کتابش، وقتی هیچ یک از مشاوران جمله‌هاش را نفهمیدند،] گفت: این ترجمه‌های ژیژک یا حتی سانتاگ را که نشر ---- منتشر کرده می‌فهمید؟ گفتیم نه! گفت: خب این کتاب من هم همانقدر سخت‌فهم است!
قبلن برای فهمیدن مثال می‌زدند، امروز برای نفهمیدن!

28-07-1394
امروز فهمیدم بعضی مترجمین گمان می‌کنند هر چیزی به زبان انگلیسی یا فرانسه یا آلمانی نوشته‌شده بی‌غلط است و وحی است و ارزش ترجمه دارد. حیف.

14-08-1394
فونت فریب می‌دهد، تایپ‌فیس فریبکار است. از این جهت خنثی‌ترینِ فونت‌ها برای نسخه‌های اولیه خوب است، مثل نازنین یا میترا. الباقی همه باید بماند برای نسخه‌آرایی.

07-09-1394
متنِ موجود اما پیچیده به لفافه: کاغذِ سفید بعد از ویرایش می‌شود شبکه‌ی دلالت‌‌‌ها، چیزهایی که باید به چیز دیگری تحویل شوند، مبدل شوند، متنِ ناموجود از لابلای این شبکه پیداست. لذت‌ها: خواندنِ این نقشه‌ی پرپیچ، حدس و تعقیبِ رفتارِ ویراستار، تداخلِ خطوطِ راهنما و ابهام...


08-09-1394
اگر کتاب را سطر‌به‌سطر بخوانی‌و شاد شوی‌و لذت ببری‌و ببینی جز دو سه کلمه نقصی ندارد، ویرایش کرده‌ای؟ ناشر که می‌گفت: «کاری نکرده که پول بدم!» ویراستاری هم دیدم که ایتالیایی نمی‌دانست و دانته ویرایش کرده بود، هر صفحه جنگلی از خط‌های سرگردان...

02-10-1394
بهرام صادقی چقدر «غروب» و «اول صبح» و این گذرگاه‌های بینابینی دارد؟ چرا دقت نکرده بودم؟

14-10-1394
به کتاب باید فکر کرد مثل ماتیس. باید به ترکیب‌بندی فکر کرد. ریختِ جملات و اجزای دقیق و آرایشِ کتاب، در اثرِ فهمِ ترکیب‌بندی‌ست که به دست می‌آید.

هیچ نظری موجود نیست: