با خیال من یکیتر -۸
ـــــــــــــــــــــــ
زخمی گشوده بر کمرم
نمیدانم چرا شب آخر بود برای من. یک سالی میشد که میخواستم «دشت گریان» را ببینم، موسیقیِ فیلم کاری کرده بود که از فیلم میگریختم و باید نگاهش میکردم، انگار زخمی گشوده بر بدنم باشد؛ حتی شعری نوشته بودم که اینطور شروع میشد «زخمی گشوده بر کمرم» که یعنی میخارد ولی نمیتوانی ببینی. آن شب انگار میکردم شب آخر است، نشستیم و فیلم را دیدم. در لپتاپ میزبان، و من که شاید مهمان اجباری بودم به فردا فکر میکردم که از دهانهی مترو چون بالا بیاییم جمعیتی در رفتنند و ما هم با همان جمعیت خواهیم رفت. و لابد مثل روزهای قبل برگشتنا تنها خواهیم بود. بعد به کلمات و ریختن سودای درونی در کلمات پناه بردم. ولی قبل از غروبِ همانشبی که «دشت گریان» ببینیم و سرازیر خیابان شویم، در کنج کافهای، رفیقی که یک پایش در گچ و آتل بود، با دستگاهپخش کوچکش آهنگی برایم گذاشت که مخلوطِ بوی قهوه و سیگار کافه، کنار صدای ریز و مُصرِ دستگاه اسپرسوساز کافهی کوچک، شد زمزمهای درونی که چون کلماتی نداشت میشد هربار با آن چیزی را به خاطر آورد و پرورد و فراموش کرد. بعدتر فهمیدم خودِ فیلم چیست و سرنوشت بازیگران فیلم چه بوده و خیلی چیزهای دیگر.
نمیدانم چرا شب آخر بود برای من. یک سالی میشد که میخواستم «دشت گریان» را ببینم، موسیقیِ فیلم کاری کرده بود که از فیلم میگریختم و باید نگاهش میکردم، انگار زخمی گشوده بر بدنم باشد؛ حتی شعری نوشته بودم که اینطور شروع میشد «زخمی گشوده بر کمرم» که یعنی میخارد ولی نمیتوانی ببینی. آن شب انگار میکردم شب آخر است، نشستیم و فیلم را دیدم. در لپتاپ میزبان، و من که شاید مهمان اجباری بودم به فردا فکر میکردم که از دهانهی مترو چون بالا بیاییم جمعیتی در رفتنند و ما هم با همان جمعیت خواهیم رفت. و لابد مثل روزهای قبل برگشتنا تنها خواهیم بود. بعد به کلمات و ریختن سودای درونی در کلمات پناه بردم. ولی قبل از غروبِ همانشبی که «دشت گریان» ببینیم و سرازیر خیابان شویم، در کنج کافهای، رفیقی که یک پایش در گچ و آتل بود، با دستگاهپخش کوچکش آهنگی برایم گذاشت که مخلوطِ بوی قهوه و سیگار کافه، کنار صدای ریز و مُصرِ دستگاه اسپرسوساز کافهی کوچک، شد زمزمهای درونی که چون کلماتی نداشت میشد هربار با آن چیزی را به خاطر آورد و پرورد و فراموش کرد. بعدتر فهمیدم خودِ فیلم چیست و سرنوشت بازیگران فیلم چه بوده و خیلی چیزهای دیگر.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر