۱۳۹۶۱۰۱۵

نوشتاری که «نگفتن» خود را نیز ییندیشد



توجه به این نکته در فرم جستار بلانشو از آن رو اهمیت دارد که
بلانشو با خلقِ استعاریِ تصویری ابتدایی از نوشتاری که به طرز متناقض‌نما در تعلیق و توقفِّ نوشتار واقع می‌شود در واقع مهیاکننده‌ی مسیرِ تفکری (یا بازنمایی‌ای) است که حدّ یا پایانِ فکر را تفکّر می‌کند، همچون زبان ادبی که، از این نگاه، در مرزِ بازنمایی شکل می‌پذیرد. حقّی که از مرگ بر گردن ادبیات نهاده می‌شود چیزی جز همین تحدیدِ بازنمایی با مفهوم مرگ نیست. به عبارت دیگر، همان‌گونه که هرکس برای سنجیدنِ قدر و ارزشِ بودنِ خویش به غیبتِ خود فکر می‌کند، و وزنِ نبودنِ خود را پس از مرگ می‌سنجد، نوشتار هم به قدر و مرتبه‌ی خود نمی‌رسد مگر آنکه درگیر غیبتِ خود گردد یا زبانی باشد که نه فقط «گفتن»ِ خود، بل «نگفتن»ِ خود را نیز بیندیشد.

از «بررسی سبک قطعه‌نویسیِ فلسفیِ موریس بلانشو در سایه‌ی نگاهِ دوگانه به مرگ» نوشته‌ی کیوان طهماسبیان، چاپشده در: دوفصلنامه‌ی فلسفیِ شناخت، شماره‌ی ۱/۷۵ ، پاییز و زمستان ۱۳۹۵.
اگر در مقالات آکادمیکِ فارسی نمونه‌ی دیگری از بیانِ فکرِ فشرده‌ی خلّاق و نیرومند یافتید من را هم خبر کنید. جدی عرض می‌کنم، یعنی اسم و آدرسش را در کامنت‌ها بگذارید خوشحال می‌شوم. شاید توانستم همینقدر لذت ببرم که این روزها از یافتنِ این مقاله. این چند خط سپاس من از کیوان طهماسبیان و ممارست و جسارتش در فکرکردن و نوشتنی که پیش می‌نهد. 

هیچ نظری موجود نیست: