یادداشتهای روزانه و روزانهنویسی گاهی شبیه معجزه است. ممکن است وقتی
که مینویسی خیال هم نکنی سی چهل سال بعد، کسی که همین روزها تازه به دنیا آمده،
هزارن کیلومتر دورتر از پاریس، با تجربههایی که هیچ شبیه تو نیست، یادداشتهایت
را بخواند و حس کند بهتر از هر رمانی دارد تصویری زنده از زمانهای به دست میدهد
که گذشته و نتوانسته در آن نفس بکشد. این روزها کاهلی کردم مسکوب را از روی میزم
بردارم و چون همینجا دم دست بود هی ورق زدم و دیدم چه قدر دلم برای یادداشتهای
روزانه خواندن و نوشتن تنگ شده. اعتراف کنم یکسالی بود چیز دندانگیری ننوشته
بودم. چند شبیست دوباره مینویسم. مغاک است. گرداب است. خیره که بشوی تو را به خودش میکشد. دلت نمیآید جای دیگری
یا چیز دیگری بنویسی. شاید چند روزی حوصله کنم وقتهای بیکاری این عشق به یادداشتنویسی
را دوره کنم.
این یادداشت مسکوب که در زیر میخوانید هفت هشت سال بعد از بهمن ۵۷ نوشته
شده. امیدواریهاش را میتوانید قبلتر در تاریخ همان بهمن و اسفند ۵۷ بخوانید.
گمان
میکنم گرفتار دپرشن خفیف اما سمجی شدهام که چندین ماه است مثل وزنهای مرا در
مرداب خودم فرو میکشد؛ آرام و پیوسته؛ گاه حس میکنم که دیگر آن آدم همیشگی نیستم،
تبدیل شدهام به تفالهی خودم، شبیه اناری که آبش را مکیده باشند، خشکیده و پلاسیدهام.
دیشب بیجهت از کوره در رفتم و با گوشی تلفن که حرف میزدم، محکم زدم به پشت
غزاله، گیتا عصبانی شد و با من دعوا کرد. من هم آناً متوجه کثافتکاریِ خودم شدم و
از غزاله عذر خواستم و نوازشش کردم. او هم زود گریهاش را بند آورد و گفت مهم نیست
و برای همه پیش میآید و... بعداً گیتا با من مفصل صحبت کرد، کمتروقتی آنقدر
دوستانه و عاقلانه حرف زده بود. بیشتر در این باره بود که خودت نمیفهمی، خودت را
ول کردهای داری از دست میروی، کجخلق و خسته و بیزار از همهچیزی مثل بچهها شدهای.
«لوموند» میخوانی و از غصه و عصبانیت گریهات میگیرد. انگار نه انگار تو همانی
که آن زندگیها را کردهای و آن تجربهها را پشت سر گذاشتهای، انگار تازه به دنیا
آمدهای، دنیا را نمیشناسی، چرا آنقدر زخمپذیر شدهای، روحت مجروح است و...
راست
میگفت. تا دیروقت دوستانه سرزنشم کرد. بدبختیِ ما در ایران، بهطرز مرگباری دارد
مرا ویران میکند. مثل گردباد و طوفان، نه، درست نیست، مثل خوره نرم و آهسته دارد
روح مرا میجود و تفالهاش را تُف میکند. باید از سیل حادثه کناره کنم، از چاه
خودم بیرون بیایم و افسارم را به دست بگیرم. این کار را میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر