کاغذها و خاطرات سرگردان
کاغذهای سرگردان میان کتابها گاهی
از گلولههای سرگران کشندهترند، خاصه وقتی کتابی را باز میکنی شعری ببینی یا
سطری بجوری که حافظه یاری نکرده نقل کنی تا عیناً از روش برای دوستی بخوانی ناغافل
برمیخوری به بریدهی مستطیلیِ آبیرنگی که کمی لیز است و اصلاً آبیش رنگ پریده
است و دستخط نازک و لرزانی رویش سه بند شعر یا چیزی شبیه شعر نوشته که نه میدانی
مال کیست نه به چشمت آشناست این خط نه میتوانی حدس بزنی که زبان شعر به که میخورد
باشد، حتی دقت میکنی شاید از لغات حدسی بزنی یا راهی به دهی ببری یا از نوع
خودکار یا رواننویس نوکنمدیِ سیاه خاطرت به جایی برود باز هم شکستخورده ایستاده
برجا میمانی با حسی از اصابت تیری سرگردان در میانهی گفتوگویی تلفنی با دوستی
همدل و دیریاب و خوشصحبت و دقیق که پروا نداری از دانسته / ندانستهها حرف به
میان بیاوری یا ذکری از دلخوری و خستگی یا ناگهان ابراز تأسفی از غفلتی یا حرمانی
یا حسرتی از ندانستن زبانی یا نخواندن شعری؛ با این فرق که حالا سه بند شعر هر
کدام سه سطر کوتاه شاید بگو سر و تهش بیست کلمه شکارت کرده بیحرکت ایستادهای
میانهی اتاق همچون حیوانی که از سهمِ تیر برجا مانده باشد و میکوشی میانهی حرفزدن
و شنیدن خاطرت نرود پی این تیر سرگردان یا اذانی که چند لحظه پس از اذان قبلی لابد
از مسجدی دورتر میآید و از لحظات اولش میدانی همان نسخهی مفصل مؤذنزاده است نه
از این خواندههای بیمزهی امروزی.
کاغذهای سرگردان میان کتابهای قدیمی
ممکن است حاصل شبی دور باشد که از خواب جسته باشی و با دستخطی لرزان بر اولین کاغذی
که یافتهای سطرهایی در میانهی رؤیا و بیداری مسوده کرده باشی که از خاطر پریشان
بیخوابت نپرد و جای چوقالف لای کتابی نیمهباز گذاشته باشی و دست حوادث روزگار،
که تازگیها نه شوخیهاش به شوخیهای قدیم میماند نه حس حرمانش، کاری کرده باشد
که سالهای سال گذرت به کتاب نیفتاده باشد و فقط همراه رخت و پختها از این خانه
کشیده برده باشی به آن خانه و همینطور تا یازده سال بعد که، دست بر قضا، درست
ساعتی بعد از ذکر خیر سالهای بیخوابی پیش رفیقی و تداعیِ آن هشیاریهای غریبِ از
پس ساعتهای متمادی بیداری، تو را میانهی حرفهای دلنشین با دوستی کمترپیدا شکار
کند و زور بزنی بدانی چطور آمده لای این کتاب که نه قرض به کسی میدهیش و نه از
کسی گرفتهای یا از دست دومی خریده باشی که حالا بگویی این کاغذ غریبهی وحشی چطور
سر و کلهاش پیدا شده الّا اینکه سال به سال بروی عقب پیِ اینکه کجا آخرین بارها گذرت
افتاده به این سطرها و وسطش بزنی بر سرت که ای دل غافل! چرا این همه سال نرفتهام
سر بختِ (یا سر «وقت»؟ بخت یا وقت؟ چه
شباهتی در این غلطِ ممکن!) این سطرهای درخشان و چه غفلت حسرتباری که اگر در خاطرت
درست مانده بود چه مایهای از خیال و عوالم شعری در اینجا خفته حتماً زود به زود
گذرت میافتاد نه که همینطور بروی عقب (و در یاد این «عقب عقب رفتن» یعنی «خانه»
به «خانه» عقب رفتن یا «اتاق» به «اتاق» که یکجور پوشهبندیِ خاطره است مخصوص
اجارهنشینها، آدمهای موقتی و جهانهای موقتی که وقت یاد آوردن میکوشند مکانی و
مأمنی برای یادها بیابند وگرنه در مکانی ابدی که چیزی به قبل و بعد آنطورها تقسیم
نمیشود) بروی عقب، بروی عقبتر، ببینی یازده سال گذشته از آن روزها که ساعتِ
بیداری را نه تلفنهای کاریِ اول صبح و نه برنامههای منظم/نامنظم و اجباریِ روزانه
تعیین میکرد و نه سروصداهای مزاحم دیگر، که فقط شوق خواندن سطرهای دیگری از کتابهای
تازه سببسازِ بیداری میشد و کاغذ هم اگر هست لابد مال همان روزهاست.
مال همان روزهاست.
«حس و حال» را گاهی «حال و هوا» هم نوشتهاند ولی اینها یکی
نیستند، «حال و هوا» درستترین چیزیست که میشود به خاطر سپرد چون در او «هوا» هست
و در دیگری نیست. اینها «هوا»ست که درست و دقیق چندجور به کارش میبریم و وقتی میخوانیم
«بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی» یا میشنویم « ذرهای در همه اجزای منِ
مسکین نیست / که نه آن ذره معلق به هوای تو بود» همانطور دفعتاً متوجه معنی میشویم که «خاک من زنده
به تأثیر هوای لب توست / سازگاری نکند آب و هوای دگرم» یا «گدایان خیل سلطانیم / شهربند هوای جانانیم»؛ و اینها تازه همه از سعدیست، و همان وقت که حس و
حال آن سالها میآمد و پس میزدم حرف «شهربند» بود با این دوست دیریاب که شاهد حرف
از «شهربند» در برابر «حصار» عربی از این بیت معرکهی سعدی یادمان آمد که دیدم این
«هوا» همین «هوا»ییست که حالا نمیدانم چرا رنگ و هوا و عطر آن خانهی ته بنبست
سام گرفته که غریب ساکت بود! و غریب سکوتی بود در شبهاش جز گاهی پرتوپلاهای
همسایهای مجنون در نزدیکی که با خودش و برای خودش در خانهای خالی حرف میزد و
خودش را آزار میداد.
گفتم قبل خواب برای خودم یادداشت بردارم که هوای چنین شبی
خاطرم بماند دیدم بیشتر از یادداشتی برای خود است.
باشد برای خاطر عزیز این دوست محجوب و خاطرهی آن خانهی
ساکت و غرابت این کتاب شریف.
سحرگاه آخرین روز تیرماه ۱۳۹۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر