۱۳۸۹۰۷۲۸

از کتاب نامه‌های تبریز

  • "نامه‌های تبریز (از ثقه‌الاسلام به مستشار الدوله در روزگار مشروطیت)" صد و بیست و هشت نامه، اغلب به تاریخ مشخص است و همه در حرف و حوالیِ مشروطه و قانون. نامه‌ها را ایرج افشار پیاده کرده و بعضِ نامه‌ها، تلگرافی به رمز است، انتهای کتاب هم جدول کشف رمز را آورده‌اند. کتاب دو بهره‌ی همزمان دارد، یکی همین که می‌بینید، نامه‌هایی که ذره‌ای در آن خیالِ انتشار نیست، مخاطب و خطاب همه مستشارالدوله است، و تمام. خصوصی‌ست به تمام معنا، که یک آدمِ درگیر در آن روزها حرف زده و روایتِ احوالِ تبریز را آورده. مستشارالدوله از دوازده وکیلِ آذربایجان در دوره‌ی اول و دوم مجلس بود و از زعمای مشروطیت، ثقه‌الاسلام از علمای تبریز و رئیس شیخیه‌ی این بلاد، عاقبت هم به عاشورای 1330 قمری به دست قشون روسیه‌ی تزاری به دار آویخته شد، از شهر نرفت و ماند تا صلحی بلکه شود، که به دار آویخته شد. حرف‌ها اگر به جای باریک و روسیه و اعاظم مملکتی می‌رسید، رمز به کار می‌گرفته ثقه‌الاسلام، میرزا اسماعیل نرود، یعنی آقایان حجج اسلام طهران مخالفت مشروطه را دارند. حالا یکی از دفترهای رمزنگاری مفقود است و دوتا معلوم. یک سومِ کلمات بی‌معنی‌ست برای ما. شاید روزی کسی بتواند رمزگشایی کند یا برود سراغشان و احوال مشروطه را از روی رمزها بخواند، از جایی که دو عالم مشروطه توافق می‌کنند به آقایانِ حجج اسلام طهران بگویند میرزا اسماعیل و نرفتن همان مخالفت با مشروطه باشد.
  • از سال 24 که اولینِ نامه‌هاست، اوایل کار است و آخرهای کار که می‌رسد همه چیز به هم پیچیده، مجلس به توپ بسته و خیالِ قانون و مشروطه بر آب. دو نامه دارد آخر عمر این ثقه الاسلام، یکی در سفارش به مستشارالدوله که یکی دو نفر در لوزان و مشغول درس هستند، به سایه‌ی بورس و اینها بیاورید، ولی به واقع آخرین نامه‌ای که نوشته در عمر و از مشروطه و احوالِ مملکت حرف شده همین است که می‌خوانید و مستتر همان احوال مشروطه است. تاریخ نامه 30 جمادی الثانیِ سال 1329 هجری قمری است، و ثقه اسلام در عاشورای سالِ بعد در تبریز به دار شد.





«عرض می‌شود غره‌ی ماه از شهر به عزم دهات حرکت و کم‌کم عازم افشار شدم زیرا که حاجی حسن خان پسر آقای حاج سالار مظفر وفات کرده بود. در 23 ماه وارد اوغول‌بک که محل اقامت آقای حاج سالار است شدم. مزاجم مدتها است مختل شده. حالا دو ماه است مداوم شربتی هستم که معین کرده‌اند از شربتهای طب قدیم و معروف به شربت ابریشم است.
در اوغول‌بک به موجب کاغذی که از طهران به آقای حاج سالار رسیده بود معلوم کردم که از وزارت داخله استعفا فرموده‌اید و امروز از تبریز کاغذ رسید، نوشته بودند که استعفا پس گرفته‌اید. در هر حال «همان به که با ما خدا می‌پسندد». بنده که از شهر دورم و از کافه‌ی امورات دورترم و نمی‌خواهم صحبتی بشنوم و یا بگویم و یا بنویسم.
بعضِ مردم تصور دارند که بنده را مکاتبه‌ی مستقیمه با حضرت‌عالی خاصه بعد از قبول وزارت داخله هست و حال آنکه مدتها است عرضی نکرده‌ام و بعد از تعویض وزارت نیز جز یک فقره تلگراف تبریک فرضی به جا نیاورده‌ام. در حقیقت می‌توانم عرض کنم:
برون رفتم از تنگ ترکان چو دیدم جهان را برآشفته از سوی زنگی
وضع تبریز را بد می‌نویسند. وضع مراغه را که اهمیت پیدا کرده، حکومت مراغه رسم نمک را به هم زده و می‌گویند استعداد فراهم می‌آرد.
و البته شهرتهای تبریز را مستقیما عرض کرده‌اند و عرض کردن من بیجا است. بنده تا پانزدهم ماه در حوالی و دهات مراغه بودم. حاج شجاع‌الدوله یک فقره کاغذ رسمی (دعا سلام) به من نوشت. من هم جوابی به همان قرار نوشتم. دو روز در بناب بودم، ابدا نه احوالپرسی کرد نه آدمی فرستاد، نه بواسطه‌ی تلفن تفقدی کرد. حتی احدی از اهل مراغه به دیدن من نیامد. آقا محمد انصاری که از علمای مراغه و در آن ایام در بناب بود از ترس از من دیدن نکرد و شجاع‌الدوله با همان بی‌محبتی سابق با من رفتار کرد.
نمی‌دانم ترتیبات جدید چه داده‌اند و این توحشات آذربایجان را چه چاره اندیشیده‌اند.
از 18 ماه تا 21 ماه در قرادویرن که در کنار جیغتو و همسایه‌ی میان‌دو‌آب است بودم و چون آقای حاج مجیرالملک تعزیه‌دار بود و آنجا سکنی داشت رسم تعزیت از او به جا آوردم. در آن مدت صحبتی که بود صحبت سالارالدوله بود. به انواع مختلفه ذکر می‌کردند. عقیده‌ی بعضی بر آن بود که مدتها در ساوجبلاق و دهات و سلدوز اقامت دارد و با آقایان ملاقاتها کرده و قولها گرفته و از جانب دولت عثمانی امر صادر شده که اطاعت از او نمایند و می‌گفتند از آنجا به پسوه مراجعت کرده.
اما عقیده‌ی خود بنده این است که سالارالدوله نمی‌تواند منشا کاری بشود، زیرا که حالش معلوم است. اما هیچ بعید نیست که دولت عثمانی او را آلت کار قرار داده بخواهد آماده‌ی (...) فتنه نماید و دنیا را آشوب کند و آبی گل‌آلود نماید تا بلکه بتواند ماهی بگیرد.
می‌شنوم بعضِ آقایان دراین خیال هستند که آذربایجان را از ایران مجزی کرده استقلال بدهند و این نیت را در تحت حمایت دولت عثمانی اجرا دارند. (این حرف را از طهران شنیدم نوشته بوده‌اند، والله اعلم). این مقدماتِ آشوبِ حدود اگر آن حرف راست باشد هیچ بعید نیست که خیالِ متصور نیز یکی از مقدمات او باشد.
باری بنده که حیرت دارم و بحمدالله از این عوالم دورم و عقل کروی بنده خوب که رسایی به این امورات ندارد.
فقط به طور اجمال عرض می‌کنم که کار آذربایجان مدتهاست که خراب است و داد کسی به جائی نمی‌رسد و رفته رفته خراب‌تر خواهد شد و زیاده عرضی ندارم.



نامه‌های تبریز، از ثقه‌الاسلام به مستشارالدوله، در روزگار مشروطیت | به کوشش ایرج افشار | نشر فرزان | تهران | 1378 | صفحه 395-396

هیچ نظری موجود نیست: