۱۳۹۰۱۲۲۹

اصحار در رهاوی جنوبی / 2


اصحار در رهاوی جنوبی / 2
دِینِ صدای غ.دادبه، از دور


دو نخلستان، و میان‌شان کُناری آنقدر پیر که ریشه‌هاش آنجا که بیرون آمده از خاک، جای نشستن پیرمردهاست هر صبح. دو نخلستانِ تُنُک و کمی باد، که حلاوتش به خنکی نیست، به نشستنِ سوزشِ پوستِ آفتاب زده است. تیربندها، همه خاکِ پشته تا آبِ باران را نگه دارد، بندهای خاکیِ رفته با باد.
نخلستانْ عتیق بود، قدیم‌تر از خانه‌ها. تکه‌ای عتیقه. عتیقه همیشه از گذشته خود را به حال رسانده، و متعلقِ به اکنون نیست. تکه‌ای نامتجانس است، شکلْ یافته و مشخص. خاک و کوهْ قدیم‌اند، اما عتیق‌ نیستند، عتیقه مثل نخلستانی یادگارِ سال‌هایی‌ست که دیگر دست نیافتنی‌ست.هر کسی که از سیل، و از روستای اجدادی کوچید، هولِ حیاط‌های خشکِ خالی را با کاشتنِ چند نخل به تکه‌ای از عهد عتیق تبدیل کرد. و توفان فرو نشست و انسان آرام شد.
...
طوفان، پستی و بلندی و هرچیز را محو می‌کند، و در پوشیدگی نظم جدید جا می‌افتد. بیست و پنج سال برای استقرار در زمینِ جدید، کم نیست، زیاد هم نیست. زلزله نیز همان طعمِ سیل دارد.جاکَن می‌کند انسان را. خانه‌های موقتی 10-15 ساله هم همینطور. جایی زندگی می‌کنیم که خانه‌ها عمرِ بیست ساله دارند، همیشه یک جای کوچه‌ دارند خراب می‌کنند، یک جا می‌سازند. بیشترِ کودکان، خانه‌ای را که در آن به دنیا آمده‌اند هیچ وقت در ذهن نخواهند داشت. و سال‌ها بعد، پیرمردهایی هستند، که چهار پنج خانه‌ی موقتیِ جوانی‌شان خراب شده و در خانه‌های نوساز می‌میرند. منظره‌ی تخریبِ ساختمانی در شهر، تصاعدِ آهن‌های جدید و آجرهای قدیمی، ‌منظره‌ای آشناست.
...
درِ خانه و درِ بزرگِ حیاط، باز می‌شد به نخلستانِ بزرگی و درِ دیگرِ حیاط نیز؛ دو نخلستانِ تنک. دو نخلستان و میان‌شان کُناری پیر. اینبار که برگشته‌ام، نخلستانِ کِناری شده «پارک» یکهو: مربع‌های سیمانی که نخل‌ها را محصور کرده‌اند و سنگ‌های سرخِ سوخته. نخلستانِ روبرو شده دِپوی خاک و شن و ماسه، برای هموار کردنِ خیابان و آسفالت و پیاده‌رو و...
و نخلِ بزرگ، نخلِ پیر، پیرترین نخلِ باغ، زامردو، آن که از حلاوتِ بادِ نازک سایه‌اش در شب‌های مهتابیِ تابستان وسطِ حیاط می‌افتاد، زامردوی آنقدر بلند که سنگِ هیچِ بچه‌ای خرمایش را نمی‌ریخت، عاقبت فروافتاد. چند نخلِ دیگر را با لودر انداختند. تنه‌های سنگینِ مزاحم را سوزانده‌اند و مارها از تیربند و خاک‌ها رفته‌اند. آیا طوفانِ دیگری در راه است؟
از نخلستانِ عتیقه، از تکه‌ی مانده از عتیق، چند نخلِ رنجور و چند متر زمینِ تراشیده باقی مانده. نخل‌های حیاط‌های آمده از سیل و کوچ، یکی‌یکی تا جای ساختنِ چند متر خانه باز شود، قطع شدند. بچه زن می‌خواهد، زن خانه می‌خواهد، نخل هم مزاحمِ خانه.
...
این سال‌ها عتیقه هم دیگر حالِ قبل را ندارد. عتیقه حریم دارد، نمی‌شود جمعه‌ها در پارکینگی بساط کرد و «چهار مقاله»‌ی چاپِ مصر فروخت و کنارش «ساعت سیکو پنج» و فروشنده‌های کناریِ تو گوشواره‌ی چینی. به این معنا  اصلن «عتیقه‌فروش» نداریم. عتیقه‌فروش جدید است. عتیقه باید با دست، با چشمِ کسی که دوستش دارد لمس شود. عتیقه غریب‌افتاده است، نحیف است، حتی اگر پیکره‌ی سنگیِ هفتاد کیلوییِ میترایی باشد. عتیقه‌باز‌ها و عتیقه‌فروش‌های این سال‌ها، وقتِ معامله حواس‌شان به پول است، نه به عتیقه‌ای که از دست‌شان می‌رود.
عتیقه‌های «انتزاعی» اما تملک‌ناپذیرند. جوان‌ترند. همیشه مالِ توست خاطره‌ی روزی که از راه‌آهن تا تجریش آدم ریخته بود، مالِ هیچ دوربینی نیست؛ صدای دادبه وقتی از «شوشتری» می‌آید و سینه‌اش از شیبِ گریه به هق‌هق و «بی‌مروت» می‌افتد و سرآخر به «دشتی» می‌شود، مالِ هیچ عتیقه‌فروش و از سیل‌آمده‌ای نیست. ولی مالِ جایی‌ست و مالِ زمانی که اینجا و اکنون نیست، یادگار است، دالِ منتزع است، جداافتاده، غریب، نحیف، دست‌نیافتنی. البته، البته عتیقه با یادگاری و خاطره و نوستالژی فرق دارد. اینها هنوز در پیوستار زیست دارند، عتیقه اما نه، عتیقه –گفتم- غریب است. حواسم هست.
...
آدم هم می‌تواند، روزی، عتیق شود، متعلق به دورانِ پیش از سیل، پیش از مبدا تاریخ. غریبِ این جهانِ تازه باشد. یا شود.

هیچ نظری موجود نیست: