اگر کسی خواست، پیدیاف همین متن اینجاست(+)
هلدرلینهای بیژن الهی
[اگر حوصلهی حرفها
را ندارید، لااقل این فایل (هلدرلینهایبیژن الهی –رن، تکهای از نیت خیر و وطن- ) را بردارید.]
هستیی زیبا! ناخوش
غنودهای و دلم
از گریه بفرسوده و بیم هماکنون درم میانبوهد،
لیک باز و باز باورم نیست
بمیری، تا که مهر میورزی.
«نیت خیر»، هلدرلین، فارسیی بیژن الهی
به یاریی سیروس آتابای / مجلهی «اندیشه و هنر»
[
ترجمهی «رن» (راین، Der Rhein، The Rhine) را بیژن الهی –خودش در ذیلِ ترجمهی
حاضر میگوید- بینِ سالهای 57 تا 59 صورت داده، و از 1347 به هلدرلین مشغول بوده،
لابهلای کارهای دیگر. از 1350 به بعد، عزیزه عضدی که آلمانی را، و ادبیاتِ آلمانی
را نیک میدانند، یارِ همراهِ ب. الهی میشود در ترجمهها، بخصوص هلدرلین. شعر را
خانم عضدی، کلمه کلمه، «پایخوان» میکنند –نمونهی آن انتهای همین ترجمه، در جوفِ
نامهای از ایشان دیدنیست- و ترجمههای فرانسوی و انگلیسی دمِ دستِ الهیست.
این ترجمه در مجلهی
بیدار، سال 1378، شماره 8-9-10 چاپ شده است، «بیدار» دفتری در ادب و هنر، به
نظارتِ م. طاهر نوکنده، چاپِ کلن آلمان. چهار مجلدِ این 10 شماره در ایران یافتنی
نیست، و مثلِ «این شماره با تاخیر» شعر و داستان و ترجمههای بدرد بخوری دارد. این
بازآفرینی، «سه ترجمه با دو ذیل» نام دارد، شامل: 1- دُهل دُهل، پردهی اول از
صحنهی سوم مکبث شکسپیر، همان که در این شماره با تاخیر شش میبینیم، دقیقن 2- رن هلدرلین،
که اینجا میبینید، 3- «فرستادهی ما در بازگشت غالباً تنهاست»، تکهای از رمان
پروست، -پیش از آن در مجلهی تماشا دو تکهی دیگر را الهی منتشر کرده- 4- ذیلِ
نخست، از الهی در ترجمهها به تاریخِ مهر 1373 و 5-نامهای از عزیزه عضدی، به
تاریخ اسفند 1359 که از شاهرود فرستادهاند. بخشِ اول و سوم در این فایل نیست.
ترجیح دادم نسخهی
اسکن که نه، عکسیِ ترجمه را بازبسپارم، که حرف و نقلی در اغلاط و فلان و بهمانش
نباشد، گرچه دلیل دیگری هم دارد: در پانویسِ الهی، به چیدمانِ شعر اشاره شده و مهم
است که هر فرگرد را در یک صفحه بخوانیم. این ترجمه سه چهار سالی پیش در اینترنت
پیدا شد، که هم غلطهای فراوان دارد، سجاوندیها افتاده یا اضافهاند، این فرگردبندیِ
شعر از دست رفته و یک فرگرد اضافه شده! ، پانویسهای الهی هم نیست، به درد من یکی
که هیچوقت نخورد. بخصوص وقتی دیدم یادداشتِ خودِ هلدرلین فرگردهای شعر را چگونه
در پنج ثلالثی نظامی دقیق میدهد.
و از
همه بدتر، یک مرضی که تمامی ندارد: سهپنجی که تایپ کرده و بازنشر داده، به خیالِ
خودش خواسته اشتباهِ الهی را تصحیح کند و اصلن زده سطرِ اول را غلط و پرت کرده،
چرا که الهی، استادانه Epheu
آلمانی و Ivy
انگلیسی را به «داردوست» ترجمه کرده، همان «پیچک» آنوقت آن دوستانِ مذکور،
برداشتهاند سطرِ اول شعر را که اینگونه است: «دنجِ تاریکِ داردوست پناهم داد»
تصحیح کردهاند و نوشتهاند:«دنج تاریک دارِ دوست پناهم داد». امیدوارم بازنشرِ
آثار الهی به خیر بگذرد، چون لطفِ این کارها به جزئیاتیست که خدا نکند کاتبان و
نسخهبرداران و بازنشر دهندگان بخواهند به قیاسِ فهم خود تصحیح کنند، کاش چاپ عکسی
کنند هر چه هست و، خلاص.
با این همه، خیرهسریست
آرزو پیشِ سرنوشت.
رنِ هولدرلین / الهی
ترجمههای الهی –موافق
باشیم یا نه- زبانی دارند و رفتاری که در فارسی سابقه دارد و ندارد. از ابنمقفعِ
عجیب و باب برزویهی طبیب، تا میرزا حبیبِ اصفهانی و آن اتللوی مغربیِ شکسپیر که ابوالقاسم
خانِ ناصر الملک برگردانده، و بعضی متونِ کمتر دیده شده. سابقه دارد اگر فیالمثل
گردانهی مجتبی مینوی را از شعرِ «یوزِ خدا»ی فرانسیس تامپسن در کتاب «پانزده
گفتار» ببینیم، هرچند نه در متنِ فارسی دقت الهی را دارد، نه زبانی ما به ازای آن
ساخته، اما در این گردانه –که باید از حیثِ رفتار در ترجمه، گفت کارِ مینوی واقعن
گردانه است، نه این که «گردانه» قشنگتر و فلانتر از «ترجمه» باشد- برای مینوی
شانِ اثر نقطهی اصلیست که متنِ فارسی به آن بازبرد میدهد، آن را به جای میآورد:
گسیخته و چهل تکه به قولِ خودش. اما خبر از نوعی بینش میدهد درون شاعر که ورای
کلمات و فرهنگ لغت، چیزی را در بوطیقای اثر جستجو میکند و در این بین متنِ فارسی
را در نه در حکمِ آینه میداند –که اصلِ کار در او میافتد، بیغش- و نه همچون عکس
یادبود میانگارد –که خبر از زندگیِ پیشین میدهد- ، ترجمه اینجا شنیدن است، به آن
صدا که به گوش آشنا بیاید، به زبانِ اهل هوا زار را خواندن است، با آنکه زار دارد
باید آنقدر خواند تا رها شود، به زبانش با او گفتگو کرد. مترجم هم میتواند همچون
مهاجری باشد در سرزمینی غریب که از گذشته و مکانی بعید، چیزی جدید و پویا میآفریند
در روزِ حالا و فرهنگِ جدید. ترجمه مهاجرت است با تمام ریشههای قدیم و بعید، با
تمام هستیِ فعلی که انسان/متن میتواند و باید داشته باشد. و طرفه اینکه مینوی آن
سالها غریبِ غربتِ لندن است، کنار بادی که از ساحلِ تایمز میآید. و در ترجمهی
دقیقِ خودش، نه در آن بخشِ ابتداییِ گردانه، شعر را اینچنین برگردانده:
ترس کی دانستی آئین
فرار
آنچنان کان عشق آئین
شکار.
یا:
چنینم که گفتم، چه
خواهم شدن؟
مغز این میوه بدین
تلخی بود
مزهی پوست چه خواهد
بودن؟
خود مینوی در پانویس
نوشته «بخاطر آنکه بکنه معانی این شعر برسم سه شرحی را که بران نوشتهاند مطالعه
کرده بودم، و از ترجمهی فرانسهی آن هم مدد گرفتم. مصراعها و ابیات و قطعات شعر و
نثر متعدد بفارسی در ضمن مطالعات خود یافتم که هر یک بمناسبتی و از نظری شباهت
مختصری ببعضی از تعبیرات و خیالات مندرج در شعر داشت» و البته بعد از آن شعر را به
فارسیِ روان و دقیق «ترجمه» کرده، که این دو گزارشِ مینوی کنارِ هم لذتی دارد. شعر
با «گریختم» آغاز میشود، «از او بسراشیب شبان و روزان میگریختم»، گریختنِ روحی
پرّان که «بهرسو میگریخته است محبت ایزدی مانند سگی شکاری دنبال او بوده.» آنچه
از گلستان سعدی، تذکره اولیا عطار نیشابوری و مرصاد العباد نجمالدین رازی در بخش
اول، مینوی آورده ، آدم را یادِ تکهای از نامههای نیما میاندازد که الهی در
ترجمهی سیرانو دو برژراک (این شماره با تاخیر 3) نقل میکند و در ترجمه خوش میافتد.
هان، چه میگفتم: و
سابقه ندارد کارِ الهی، اگر چند دوره و شیوهها را کنارِ هم بگذاریم و ببینیم که
جز در چند استثنا ترجمههای الهی هر چند اغلب به شأن، و نه دلالت، کلمات برمیگردند،
اما دقیقاند و ولنگ و واز نیستند. اشراقهای رمبو، هلدرلین و کاوافی کلمه به کلمه
دقیقاند. اما «سیرانو دو برژراک» را، و «ارضِ موات» را، به شیوهی خاص خودش
برگردانده، و جز بر شأنِ اثر و گفتارها، بر چیز دیگری متوقف نیست این کارها. در
دلالت، کلمات بردارهایی در زماناند، که در هر تعلیقِ زمانی به جایی ارجاع دارند،
در گرداندن شأن از زبانی به زبانی یا گرداندن شأن از هنری به هنر دیگر، موقعیتِ
لرزانِ کلمات در آن اثر یا فرهنگ، همانقدر لرزان و نامتعین در زبان یا هنری دیگری
بازآفریده میشوند.
]
وطن
و کس نمیداند
درین میانه بهل تا به
راه خود باشم
و توتک وحشی چینم ،
نشانیدن مهر تو را
کنار کوره راهها –
زمین ! - ،
این جا که...
... و خارهای گل
و زیزفونهای دلاویز
بوی خوش میانگیزد
کنار آلشها، نیمروز،
در گندم کاهرنگ چون
همهمه دارد رویش، به
ساقهی سرراست،
و سنبله یکپهلو میکند
قفا
همانند خزان، لیک
کنون زیر بلند
طاق بلوط، جا که به
فکرم
و فلکسو پرسان، بانگ
ناقوس،
آشنا بر من،
دور میخیزد، زرین
ندا، به ساعتی
که پرنده باز بیدار
میشود. و همین.
بیژن الهی
از آلمانیی فردریش هلدرلین
(به یاری سیروس آتابای)
[
معمول نیست، اینکار،
ولی یک صفحه از «اندیشه و هنر»ِ ناصر خانِ وثوقی روی دستم مانده بود، بهترین چیزی
که به ذهنم رسید، همین بود که بندازم تنگِ این ترجمه از هلدرلین به این بهانه که
آن یک صفحه هم دو شعرِ کوتاهِ هلدرلینست به برگردانِ فارسیی بیژن الهی، از
آلمانی به یاریِ سیروس آتابای. به یادِ روزی تمام و بهاری که همنفسِ دو دوست
بودم: عمادِ مرتضوی که حالا کنار رودخانهی تایمز مشغولِ دلش و کتابهاست، و شاهدِ
طباطبایی، که تکهی روشنی از تهرانِ این سالهاست.
]
.
دنبالِ کارها چندتا
متنِ اضافه گذاشتم:
چهارم «هایپریون و گزیدهی شعرهای هلدرلین»، دوزبانه و به ترجمهی
انگلیسیِ اریک. ال. ساتنر که میشود «رن»
را آنجا دید. (+)
- - -
ممنونم از آقای طاهر
نوکنده که مجلهی بیدار مرحمتِ ایشان است.
مشخصات دقیقِ دو شعرِ
آخر را جایی یادداشت کرده بودم، نیافتم.
سپاسِ بسیار دوستی را که کتابِ آخری لطفِ اوست،
بی منت.
پارهی تامپسن بخصوص
شرح حالش را در کتاب مینوی ببینید. درخشان است.
۱ نظر:
و من هم ممنونم از شما ب خاطر به اشتراک گذاشتن این کتاب...
دستتون درد نکنه...
ارسال یک نظر