کتابها
به دو چیز شباهت میبرند: شهرها و آدمها .
آشناییهای
تازه اما انگار دیرآشنا مختص آدمها نیست ، چه شهرهایی –شهر کوچکی بود در کرانهی
کویر ، خانهها تا کمر در زمین فرورفته از هرمِ گرما- که در بیتوتهی یکشبهای
چنان عمیق خوابیده باشم انگار زمینِ خانهام ، چه کتابها –مثلن الفِ بورخس ، در
خلوتِ بالکنِ خوابگاهی در اصفهان ، سالهای دور ، روزهای پرتپشِ تندرو- که چون
دوستی تازهیاب و دیرآشنا ملال زندگی را تا سپیدهدم به تعویق انداختهاند ؛ هیچ
شبیه روسپی نیست کتاب ، بازیهای پنهانِ نامنتظر دارد .
یکی دیر
به دست میآید و دل میزند مثلِ بسیاری کتابهای شعر ، یکی از سر اتفاق در
کتابفروشیِ دستدومفروشی رخ نشان میدهد و دیر اما تن میدهد : تمام نمیشود مثلِ
نفثهالمصدور چاپِ قدیم ، گاهی کتابی –بگیر مقالات شمس- چون شهر سوخته ردپاهایی از همه
چیز دارد اما پنهان ، گاهی کتابی مثل هزارتو میماند: «من ببر نیستم پیچیده به
بالای خود تاکم» ؛ و گاهی هم میشود کتابی پر از اشارات دور و خفیه باشد مثل آدمی
که نمیتوان او را در سالهای نخست آشنایی احصا کرد . بسیار . کتابهای پرگویِ هیچنگو
، کتابهای تمیز و شکیل با رعایت متدهای علمی و جلدهای سخت و ارجاعات دقیق ولی
ملالآور و گُم ، کتابهای کوچکِ کمگویی که از فرطِ احتیاط و نگفتن دارد میترکد –درخشانترینش این کتاب
«رسالهای در بندگیِ خودخواسته» نوشتهی اتیین دو لابُئِسی- آنقدر که میخواهی
اشاراتی گوشه کنار آن یادداشت کنی ، کتابهای گزیده و منتخب و آنتولوژی که اگر
معماریِ دقیقی داشته باشند چیزی هستند ورای آن گزیدهها ، کتابهایی که پس از مرگِ
مولف منتشر شده و یتیم به نظر میرسد ، کتابهایی که چون شهرِ قدیمِ تهران پر است
از فضاهای تعبیه شده در زیر زمین برای روز مبادا –سرنمونش حافظ عزیز- ،
یا کتابهایی که در نخستین نگاه ، مانند بنای غریبی بگیر پل خواجو ، معلوم میکند
سازندهاش از تکههای عمر خود آن را ساخته ، از عمر خود کاسته و به آن افزوده است .
. .
حالا لذتبخشترین
کتابها برای من وقتیست که هنوز شکلی ندارند ، یا شکل نهایی را ندارند ، باید دست
برد و مرتبشان کرد ، چید و تماشا کرد . با کتابهایی که شکل دارند اما یک نسخه
بیشتر نیستند ، مجوز نگرفتهاند ، ناشر ندارند ، مولف نخواسته منتشر کند یا خمیر
شده است . دوستی کتابی به من داد که از آن دو نسخه بیشتر نبود ، وقتی که صحفات از
چاپخانه آمده و تا شده ، دمِ صحافی خبر میرسد مجوزش باطل شده و باید خمیر شود .
دوستم فیالفور دو نسخه از آن صحافی و جلد میکند ، دستی و هول هول ، و باقی را به
امرِ آمران خمیر میکنند . کتابی سیاه روی کاغذِ ساقههای برنج .
این کتابها
شبیهترین اشیا به عتیقه هستند . باید لمس کرد و ورق زد اما هیچ وقت تصاحب نمیشوند
. تن به مالِ کسی شدن نمیدهند ، مثل کتابهایی نیستند که از آنها هزارتا هست و
هرکدام مالِ کسی . کتاب تنها چیزیست در میان اشیا که برای عتیقه شدن به «زمان»
نیاز ندارد . درجا میتواند به عتیقه تبدیل شود . حجم و بعدهای عجیب بردارد ،
ترجمهی یکهای از الیوت که هیچوقت منتشر نشده است و نسخهی اصلیش همین یک نسخه
است ، پرینتِ کمرنگی روی کاغذهای پارس هشتاد گرمی ، با صفحهبندیِ تمیزی که کار
خود مترجم است . یا کتابی که به شیوهی دستی آماده شده در ده نسخه و مولف هیچگاه
فرصت تقدیم کردنِ آن را نیافته است . در این بین کتابهای خطی هیچ لطفی ندارند ،
عتیقه نیستند ، چون با دست نوشته شدهاند و همین یک نسخه هستند دلیل نمیشود عتیقه
باشند ، همین هاله تنها چیزیست که دارند .
پیرمردی
را میشناسم که یقین دارم در این حرفها با من همراه است ، یا اصلن شاید این حرفها
مال اوست ؛ پیرمردی که عتیقههای کوچک و سنگین میخرد . مجسمههای کوچکِ سنگی ،
بخوردانی هندی از جنس سنگ صابونی ، پیپِ یونانیِ سیاهی تراشیده از چوبی سنگین و
زمخت ، یک فندکِ دویستسالهی ایتالیایی از جنس سنگ و نقره یا ساعتِ جیبیِ از
کارافتادهای کارِ دستِ ساعتسازی فرانسوی در دربار نمیدانم کی . اما همهی اینها
را برای یک چیز میخرد : برای اینکه وقتِ کتابخواندن روی برگهای کتاب بگذارد و
دستش آزاد باشد ، سیگاری بکشد ، آبی بخورد ، دستش را به ریش انبوهش بکشد یا با
مداد اتودِ نهدهمش در دفترچهی قهوهایِ سوخته چیزی را یادداشت کند .
اشاراتِ
کتابها و شهرها و عتیقهها پنهانند . اشارهی پیدا برای راهنماییست اما اشاراتِ
پنهانِ حرف یکجور اغواست . کتابهایی –به قول مزاجیِ شاعر- نوشته شده با خطِ غبار بر برگ
نسترن در انتظار اینکه غبارخوانی پیدا شود سالها بعد و خطِ غبار بخواند و رمز
بردارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر