کابوسنامه× – 1
همراهیِ او میکردم و دستهاش از کرکهای نازکی پوست داشت -
بعد صدای آوازی آمد ، از نزدیکترین هوایی که بر دستِ چپم
بود ، چنان که میگفتم الان است بسوزم . از صداش میسوختم و صدا نبود . صدا توهمی
از کلاویههای استخوانیِ پیانویی عتیقه بود که برای کلیسای جامع اصفهان ساخته
بودند و انگشتهای لاغر و استخوانیِ زنی مغروق : بترس از مرگِ مفاجا -
دری نیمهباز ، نابسته ، رودخانهی باریکی از نور موحش ،
نمیتابید ، میپاشید : چون کاهی که بر سر سوگواران-
[ بیدار شده بودم ، یقین داشتم چیزی
باریک و نحیف ، در خوابم حجم غریبی داشته ، نفهمیدم چه بود ]
×- «کابوسنامه» دورهای
شعر بود که سالها پیش ، سال 1386در خلوت اتاقی نوشتم ، به تشویق دوستی موافق که
از شنیدنِ عنوان شعرها تا روز آخر یارِ من بود . حالا نیست . شعرها ، نوشته شده با
مدادرنگیِ سیاه ، روی کاغذهای یکور سفید –طرف دیگرش قوانین انتخابات مجلس بود- پراکنده و درهم
مانده بود تا یکی دو ماه پیش که از سر کنجکاوی برداشتم آوردم و حالا که آنها را
مرتب میکنم ، گرفتارِ اسم شدهام ، گرفتار کابوسهایی که بیخوابی را موحش کردهاند
.
دم غروب داشتم چیزی
در موردِ پادشاهی رومی میخواندم ، حاکمی شکاک و همیشه در وهمِ دسیسههای
اطرافیانش ، که بسیاری را به گمان طرحافکنیهای شوم کشته بود و آخر سر نیز یکی از
خفیهنویسانِ خردهپا به بهانهی آوردن خبرِ دسیسهای دستِ اول به اتاق خوابش راه
یافت و شاه را در خلوتِ تاریکش کشت . به هر چیزی فکر کرده بود جز اینکه همین
خبررسانیها خود یکی از دسیسهها باشد . خوابم برد .
خوابیدنِ آن وقت ، چیز معمولی نبود . کابوسی که
نوشتم ، موخرهی خوابی طولانی بود ، با زمینههای خون و موهای بلند و گردنهای
بریده ؛ نوشتن اینها و نوشتن کابوس زبان دیگری میخواهد که عمده رابطهاش با
روایتِ واقعات ، خرده رنگهای تکهپاره و پریشان است و این موهومات هم جوابِ
پریشان آن کابوسها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر