۱۳۹۲۰۸۲۲

کابوس‌نامه / 2


  نگاه می‌کرد، با موهای روشن زیر تگرگ ایستاده، کف پاهاش را می‌دیدم، فقط کف پاها را بر سنفگرش یخِ حیاط کوچک؛ دیوارها و خانه‌ها بلندْ بلند . . . باران از بالا شکلِ این حیاط کوچک می‌بارید و می‌خواستم بروم بگویم غصه‌ی خواهرتان را نخورید . . . هی فکر می‌کردم الان پاهاش یخ می‌زند، یاد بهارنارنج‌های توی چای افتاده بودم که چرخ می‌خوردند و من کمرم با رعشه‌های تیزی در پاهام دردناک بود . . . بالا را نگاه می‌کرد، من بالا بودم . . .

  [کابوس بیمار مرگ خواهرش بود. ندیده بودمش. ولی توصیفِ مرگ نزدیک بود. یادِ دست‌های پیرمرد افتاده بودم، وقتِ بیداری، در سپیده‌ی سه‌راهِ آذری، وقتی فندک می‌زد و سیاه بود. ما حرف می‌زدیم، او فندکش را مدام می‌زد و خاموش می‌کرد. نزدیک.]

هیچ نظری موجود نیست: