13950425
بورخس همیشه منشأ انرژی و سرزندگی بوده برای من، همانطور که
هانری میشو و در فارسی امثال میرزا حبیب اصفهانی و[...]. یک جایی، در طبقهبندیِ احمقانهای این آدمها به هم ربط دارند، و در
سطحی دیگر اما در همین طبقه [...] نیز هستند. توفیری هم ندارد داستان-مقالهی یک
صفحهایِ «بورخس و من» باشد یا «دوزخ» یا داستان بلند «الف»، یا حتی مصاحبهای.
فکر میکنم بورخس از اول کور بوده و ادای دیدن در میآورده اما در تاریکیِ تاریک،
در جایی که هیچ مرزی پدید نمیآید، در سیاهیِ مطلقِ پشت چشم، فهمیده چه ربطی بین
نثر استیونسن، قهوه، نقشهجغرافیایی، دانشنامههای کهن و عجایبنامهها وجود دارد؛
مرزها ناپدید شده است و همه چیز در یک بینظمی دستهبندی شده، یعنی «دستهبندی» و
«ردهبندی» آنجور هم نه، بلکه بر اساس شباهتهای بهظاهر بیخودی یک چیزها کنار هم
چیده شده: فرض کنید من در کتابخانهام کتابهایی را کنار هم بگذارم که آستربدرقههای
سیاه دارند، یا فیلمهایی را در یک کشو نگه دارم که هیچوقت کامل ندیدهام ولی
دوست داشتهام. رده و طبقه و دسته نیست، یک چیز جذاب شخصیست. تاریخ شخصیِ بیدلیل.
×
خانه پر از گلدانهای ناشناس شده است، بالکن را دو سه گلدان
قدیمی قرق کردهاند که دو سالی از نبود آفتاب مینالیدند، آنها که رشد سریعتری
دارند و جای بیشتری میخواند کنار نور و دیوار جا گرفتهاند، درویشان و بیغمان
روی اپن آشپزخانه و کنار تلویزیون. برای پرندهها ارزن و گندم تازه خریدهایم. سر
و کلهی چند کبوتر خانگی هم این روزها پیدا شده، برخلاف قمری و گنجشکها بر سر چند
دانه ارزن بیشتر دعوا مرافعه راه میاندازند تا حدی که گاهی تمام ارزن و گندمها
از لبهی پنجره میریزد به حیاط و پخش میشود در باغچه یا توی زبالهها...
×
مهمانها که رفتند، میز که تمیز و خلوت شد، چراغهای اضافی
که خاموش شد، نشستیم به خواندن بورخس و دیاچلارنس. یکی در باب شهرها و زوایای
خانهها و خیابانهای جهان و دیگری گفتاری در شرح تشویشها و هیجانات سزان در تطور
کارهاش.
[...]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر