۱۳۹۶۰۸۲۳

فصلِ مرگی

این-هرچه-را-به-سوی-انتها-بَرَنده


گاهی از دست کلمات کاری بر نمی‌آید. کلمات در وقتِ مرگ از دست می‌روند. نوشتن خیانت است به بهتِ مرگ؟ شاید برعکس، شاید مکث و دقت در سکراتِ لحظه‌ی شنیدنِ خبرِ مرگ نوعی ثبت کردنِ آنچیزی باشد که از دست رفته است؛ و تیزیِ یاد و حدّتِ اندوه و اصابت کردنِ مصیبت، در آنی، هیأتی موهوم اما حقیقی از استیصال ترسیم کند.
ـــ
بوی مرگ برای کسی که بوی مرگ شنیده باشد آشناست و همان بوی تن است، بوی تنی که باقی‌مانده،‌ بوی جاماندگی می‌دهد، بوی زخم می‌دهد و کیفیت پلاستیکیِ تن را افشا و تشدید می‌کند. لَخت و مردار شدنِ جسم ولی حافظه را بیدار می‌کند. یک‌شبانه‌روز با مرگ، حافظه را می‌فرساید. از خبرهای مرگ کرمانشاه تا خبر رفتن نازنین دیهیمی. تداعی‌ها و فکرها را، مثل هوای منتشری که نفس را گرفته باشد، اجتناب‌ناپذیر است. بُهت. خاریدنِ جای نهانی از ذهن. رنگ‌پریدگیِ مشغولیات روزمره. لهیدگیِ مغز. ناتوانی. استیصال. یاد رودکی: هموار خواهی کرد گیتی؟
ـــ

دیشب قبل از خبر زلزله به محمود قول داده بودم که برایش عکسی پیدا کنم: تصویری از جمعیت عزاداران مشایعت‌کننده در لباس سیاه، حتمن از زاویه‌ی بالا، که اگر در زمینه‌ای برفی باشد بهتر است. بعدِ غروب تازه وقت کردم. از چند عکاسِ انگلیسی شروع کرده بودم به گشتن. خبرهای کرمانشاه مزید بر علت شده بود. چند عکاس را دیدم چیزی پیدا نکردم. عجله‌ای نبود. شاید می‌شد تا نیمه شب اینجوری اندوه کرمانشاه را تسکین داد. رفتم کتاب فرهنگ عکاسان جهانِ نشر حرفه‌هنرمند را آوردم شاید از آنجا چیزی دستم را بگیرد. به نوتیفیکشن‌های تلگرام توجهی نداشتم. گفتم با خودم که خبر مرگ است لابد، تعداد بیشتر، چهارصد را هم رد کرده، بیمارستان سرپل ذهاب آوار شده و ... گردنم خسته شد، برداشتم ببینم. دیدم پیام‌ها همه اسمِ نازنین دیهیمی دارد.

هیچ نظری موجود نیست: