غم عالم به جانم جا گرفته چو سیلابی که بر دریا گرفته.
اگر میخواهید بدانید چیست این طبیعتِ مبهم و چندوجهیِ جنوب و غمِ مردمانش که با جانشان سرشته و به آنان کیفیتی خیامی بخشیده، این دوازده دقیقه را گوش کنید که مجلسیست از پیرمردان سینهسوختهی بوشهری، بخشو چند دهان شروه میخواند از شعرهای فایز دشتی و مفتون بردخونی، یاد یکی دو دوستِ ازدسترفتهشان میکنند و بیامرزی میفرستند، قلیانی میکشند اما فقط در فواصلی که بخشو سکوت میکند، خاطره تعریف میکنند، رندی میکنند در تعارفات معمول، و یقین بدانید آن خندههایی که قهقاه میزنند حتی وقت خواندن بخشو چیزیست در مایههای گذران دیدن دنیا و مافیها و غمهاش.
هرکسی که جنوبی باشد و فکر کند کمیت دنیا یکجاییش لنگ میزند و دلش برای چیزی تنگ شود که نمیداند چیست و ببیند آفتاب زندگیبخش اینجا هم زندگی میبخشد هم میکشد، و نفسش با شرجی تنگ شود و سالهای سال فرق شرجیهای فصول مختلف را بداند، حتمن دو حنجره برایش معنای دیگری میگیرد: یکی استاد دادبه و یکی بخشو.
شبی که رفتم خالو عادل را ببینم ساعت از یازده گذشته بود و میدانستم قلیان دومش را دارد چاق میکند، حرفهای معمول که تمام شد گفت یک بخشو پیدا کردم بیا گوش کن. و گذاشت. و پوست سرم جمع شد. در این آواز و فضای جمع پیرمردها اکسیری بود که سالها دنبالش میگشتم. با خودم آوردم و روزها و روزها گوش میدادم تا غروب که هوسش آمده بود و دست دست میکردم کارم تمام شود چایی بریزم و بخشو را با هدفن گوش بدهم. دوستی خبر داد آصفه خانم درگذشته. بی هیچ توضیحی. میدانستم اینقدر نزدیک هست که خبرش موثق باشد.
حالا نشستهام به یاد آصفه خانم گوش میدهم.
مرگ اینطور چیزیست.
مرگ اینطور چیزیست.
۱ نظر:
چه سیلابی یا چو سیلابی؟
ارسال یک نظر