فى وصف العاشقين الّذين
بدايتهم
العشق الانسانى
اعلم يا اخى -ذوّقك الله
تعالى طعم العشق- كه نصيب عاشقان در عشق جز غم نيست. غمشان وصولست، و در اين وصول جز
آتش و نم نيست. زيركانِ ديوانهاند، آشنايانِ بيگانهاند، مجنونانِ هُشيارند، سينه
بر روح گوا دارند، دل و جان را در عشق معشوق براى فنا دارند، مرغانِ قفصشكنند،
باغبانانِ گُلِ بدنند، رهروانِ بىبرگند، زندگانِ بىمرگند. سفرشان جز حقيقت نيست،
سرمۀ ديدهشان جز خاكِ كوى شريعت نيست.
حُرّانِ رهينند، سيّارگانِ
سماواتِ يقيناند. جانِ حُرِّشان بندۀ عشقست، زانكه مرغانِ روحشان قفصِ جسم
بشكست. دَرِ باغِ عشق را بسر پيش شوند، دُرِّ درياى عشق را بجانِ خويش شوند.
ويرانكُنانِ سراى طبيعتاند، بيخودانِ راه حقيقتاند، رخشِ دلشان جز بار محبّت
نكشد، لبِ جانشان جز شراب الفت نچشد. عشوهخران بىمقصود و استادانِ بىمزدوراند .
در رهِ عشق از افسردگى دوراند .
نازكانِ دلخوشند، مهرويانِ
كَشَند، شربتشان جز خون جگر نباشد، زانكه ابر عشق جز اشك غم در دل ايشان نباشد. شب
ايشان همه روز است، روز ايشان همه نوروز است. بطريق خيالْ دزدان خانۀ جانانند، چه
كنند كه جز دزدى نمىدانند؟ طرّارانِ يار فريبند، جز در كوچۀ يار از دست غم
نگريزند. سِحرنمايانِ هندند، از كم زنى در عاشقى جز سِحر نمىدانند. خُلقشان
جوانمرديست، طريقشان پارسائى و مرديست. در
محلّ طاعت تواضع كنند. اوليا را بحضرت به شفاعت برند.
مىسوزند و مىسازند، مىدانند
و مىباشند . ترنّم نواى دردشان، سماعِ خوشِ مزمار مُزيلِ گَردشان، به شَهرودِ عشق
نواى آشفته زنند، زيرا كه بلبل دردشان در عشقْ واله، و جانِ بوالعجبشان بروى يار
مايلست. در راه جانان جان و دل بگدازند، تا كار جدائى براندازند در مزكت كوچۀ يار
مناجاتى باشند، در صومعۀ زهّاد خراباتى باشند. هر چند گويى، نشنوند؛ و در عشق يار
يكدم نغنوند. ملوكان زمانه را پيش ايشان قدم نيست، زيرا كه عشق ايشان از مُلك دو
جهان كم نيست.
صد دروغ از چاكرانِ يار به
راست گيرند، و بجان خويش عشوۀ ايشان بپذيرند. چون مست شوند، از پيش يار بگريزند، و
در طلب مشهود ازل خونهاى ديده بريزند. چرخ جز بارِ عشقِ ايشان نكشد. دهر در مجلسِ
دردشان جز شربتِ غم نچشد. چون بگريند، ابر بگريد. چون بنالند، كوه بنالد. كائنات
در ميزانِ عشقشان سبكسار است. عقل كلّ در ملكتِ دلشان از بوالفضولى بىكار است.
آوهكنانِ غمزدهاند،
مصيبتزدگان دلشدهاند. خوردنشان مددِ جانست، خفتنشان منهاج ايمانست. با حريفِ
دردِ عشق دَرِ قمارخانه كم زدهاند، زيرا كه در عاشقى نو آمدهاند...
عبهرالعاشقین
روزبهان بقلی شیرازی
تصحیح: هانری کربن، محمد
معین
منوچهری (گنجینهی نوشتههای
ایرانی، با همکاری مرکز ایرانشناسی فرانسه)، 1366
ص 51 تا 54
۲ نظر:
آشنايانِ بيگانهاند
...
بسیار هم خوب.
پیشنهاد معرکه ای بود توی دهنه ی قیصریه نشستن.
خاصه این روزا، خاصه ی این جای-گاه لعنت زده که هیچ چیزش به زندگی نمی ره، و هیچ امکان دیگه ای نیست جز نظاره بودن. فقط دیدن.
پس ممنون.
عشق با این طور نگاهی برای من غریبه. با همه ی جاذبه و دافعه ای که چیزهای غریب دارند، به اصطلاح قدما: توامان.
بین خودمون باشه ولی این، گاهی واقعن هوس می کنم همین نگاه رو زندگی کنم توی روزمرگی (با و بی تشدید) قرن زندگی مجازی.
افشین ع.
ارسال یک نظر