Edouard
Vuillard (1868-1940) | In
Bed | 1891 | Oil on canvas | H. 74; L. 92 cm |
Paris, Musée d'Orsay | Verbal bequest by Edouard
Vuillard executed by Mr and Mrs K. X. Roussel,
the artist's brother-in-law and
sister, 1941 | ©
RMN-Grand Palais (Musée d'Orsay)
عشقِ به آدمِ خواب، قسمی از علاقه به مرگ است، به آدم مرده. مردم شاعران و داستاننویسان مرده را مأنوستر مییابند، وگرنه منزویترینشان را. شاید آدم خوابیده و یا مرده، منتزع میشود، امکان آلودن ندارد، جسد است، تمام است، تصویر را خواب نخواهد کرد. ولی این هم نیست، دوستم میگفت هولناکترین خاطرات کودکیاش تماشای خوابیدهی پدربزرگش بوده است، نگاهش میکرده ساعتها چون که میترسیده در خواب نفسش بند بیاید و بمیرد، ساعتها بالا و پایین شدنِ سینهی پدربزرگ را نگاه میداشته با دیدنش. آنکس که در گوشهها و منتهیالیه زندگی میکند، باید هولِ سیالیت و لرزانبودنش را بپذیرد؛ گوشه و منتهای شهر، شعر، بیداری یا عشق.
«کاظم رضا» را، «محمدرضا صفدری» را، «محسن وزیریمقدم» را و حتی «مجتبی سیادتی» را اینطوری میفهمم، یعنی حرمتی که برایشان دارم همین جرات زیستن در منتهاست، و در گریزی که نخواستن است و هول نیاوردن. مهم «خواستن» همین منتهاست.
+
«هزار سالِ پیش، من یک شب تا صبح به محبوبم چشم دوختم، و هزار سال است که فهمیدهام آدمها را وقت خواب باید نگریست.
«آدابِ خوابیدن -فراتر از وسواسِ روزمره- آدابِ مهجوریست. چهرههای بیخبرِ خفته که بزاقشان از گوشهی دهان میرود، زیرِ پلکهای نازکشان ذوق میکنند، میترسند، میگریزند، میبوسند، میخورند، میبلعند ، میمیرند -و پیکرِ ساکن شان دستپاچهی هیچ نگرندهای نیست. چهرهی خواب، رویاروییِ محض است. تجسدِ اطوار، برابرِ هیاهوی ریخته در پشتِ پلک.
«خفتهی معشوق را پاییدن، بیرحمانه ترین آدابِ من است.
-
«وویار سبز بر سبز چیده، چنان که جنگلی خاموش. باغِ نیمهشب، که درختاش را آسوده. گرم و مرگ خواه. او تصاویر دیگری هم از خواب ساخته: زنی جوان در بستر. که نگاهِ اول انگار میکنی چند جانور-لکهی سیاه است در انبارِ پنبه. بعد کم کم دست پیدا میشود، بعد چشمها. آن چشمها و صورتِ باریکِ حشرهگون، فرو رفته در پر. یا آن یکی زیبای سیاه، که پاهایش کوه شده و نرم خفته در طیف خاکستر. خاکستریهای معلق میان زندهگی و مرگ. خوابِ شهری.
«گمانت مرموز باشد؛ راز اما مولودِ زبانی/ذهنیست که پنهانی بداند. زبانِ خواب زبانِ رنگهاست: بیواسطه، قریب، صادق و خیالانگیز.»
از نامهی فا. ، یک دوست، از منتهای خلوتش
۲ نظر:
آخرین بار که چشم هام روی سطور مکث کرده اند و لیز نخورده اند یادم نیست کی بود. اما اینکه همیشه بشه به تو رجوع کرد و این دور را نزدیک یافت از بخت یاری منه قطعا.
فدای تو.
لطف و همه لطف
ارسال یک نظر