یک توضیح ومُکَیِّفاتِ بُریدِه -1 (کاوافی به ترجمهي فرامرز اصلانی)
برای کاری و فکری اساسی ــکه نه من بلکه دوستان داشتند و دارندــ باید مجلاتی
را ورق میزدم که چندان هم مهجور ــیا کمیاب یا نایابــ نبودند و در میان همهی
آنها چیزهایی دیدم که شاید فقط به کار دلبستگان و لذتبرندگان از کلمه و تطورات ــو
اتفاقات و حادثاتــ بخورد و نه بیشتر، اصلن شاید یکجور محصول جانبی برای آن فکر و
برنامه باشد، و برای من و ما فقط کیفوری داشت و گاهی تطبیقی میدادیم یا تعجبی میکردیم
ــیا وحشتی.
حالا خواستم بعضی از اینها را ــتا حوصله هستــ با توضیحی
چندخطی در معرفیِ آن "بریده"ها اینجا منتشر کنم، محضِ لذت و "کِیف" فقط، نه هیچ
چیز دیگری. بعضی را هم به عزیزان نادیده و دیدهای تقدیم میکنم که میدانم به وجهی
از این "مکیفات بریده" دلبستگی دارند، یکجور شاید ادای دین.
{مکیفات . [ مُ کَ یْ یِ ] (ص ، اِ) مأخوذ از تازی،
هر چیز که کیف و نشاة دهد و مستی و خوشحالتی آورد. (از ناظمالاطبا).} (لغتنامه دهخدا)
نهم آذر ۱۳۹۵
م. روانبد
نزدیک حضور جناب محسن صبا
از اینجا
بردارید
این
تکه را از اندیشه و هنر شماره ۸م، کتاب ششم، شهریور ۱۳۵۰ (به قیمت چهل
ریال) برداشتهام.
[برای شناختن ناصر وثوقی و اندیشه
و هنر به مدخل ویکیپدیای آن و این دو مقالهی کامیار عابدی میتوانید رجوع کنید:
جنگجوی تنها (معرفی اندیشه و هنر ناصر وثوقی در شصتمین سال انتشار، کامیار عابدی، به
کوشش امید ایرانمهر، اندیشه پویا، ش 15، اردی بهشت 1393، صص144-138)
اندیشه و هنر ناصر وثوقی (کامیار عابدی، دفتر هنر:ایالات متحده آمریکا، س20-19، ش21، ویژه علی
اکبر دهخدا، بهار1392، صص3324-3322) ]
ترجمهی شعریست از کنستانتین کاوافی با عنوان «در غروب».
مترجمان شعر یکی فرامرز اصلانیست و دیگری الف. بختیار. فرامرز اصلانی در حوالیِ
انتشار این ترجمه همخانهي بیژن الهیست در لندن اگر اشتباه نکنم. و الف بختیار
هم باید مستعار باشد. محسن صبا ــدوست و همدم چهلسالهی بیژن الهیــ در جستار
بلندِ «چهل سال رفت و بیش...» (صص ۱۰۰-۱۰۲ و صص ۱۰۷-۱۱۰) از این سالهای اول دهه
پنجاه نوشته است.
[برای آشنایی با محسن صبا
حتمن یادداشت دوصفحهایِ
کوتاه م. طاهرنوکنده بر آستانهی کتاب دو گفتار را ببینید. (دو گغتار ، محسن صبا، نشر آوانوشت، تهران، ۱۳۹۴) و از او در بابِ بیژن
الهی:
بیژن الهی و «دوستان دیده، ندیده»اش (او صدای کوبیدن تختههای صلیب برای اسپینوزای بورخ را نشنید، محسن صبا، اندیشه
پویا، ش 30، آبان ۱۳۹۴، صص 142-144)
چهل سال رفت و بیش... (محسن صبا، این شماره با تاخیر، ش۷،
۱۳۹۲، صص 85-128) و (دو گفتار ، محسن صبا، نشر آوانوشت، تهران، ۱۳۹۴) ]
شعر ترجمه از انگلیسیِ شعریست از کاوافی که از منبع آن
زمانش خبری ندارم. ولی این دو ترجمه (یکی ــنسخهی بازبینیشده البتهــ کار
۱۹۹۲ و یکی کار ۲۰۰۳) در اینترنت یافتنی بود:
Evening
By no means could those things have lasted long.
The experience of the years has shown it me.
Still, it was somewhat hurriedly that fate
stopped them. The enraptured time was quickly gone.
But how the perfumes did inebriate —
What a transcendent bed we lay upon,
what joy voluptuous our bodies knew!
A resonance of the voluptuous days,
a resonance thereof comes close to me,
some glow of the two of us in our young days:
a faded letter I take up anew
and read and read it till the daylight drops.
And I go out upon the balcony
to quit my thoughts — to change them while I gaze
at the dear old town, at the quick life along
the darkening street and by the lighted shops.
(Poems by C.
P. Cavafy. Translated, from the Greek, by J. C. Cavafy. Ikaros, 2003)
In the Evening
It wouldn’t have lasted long anyway—
the experience of years makes that clear.
Even so, Fate did put an end to it a bit abruptly.
It was soon over, that wonderful life.
Yet how strong the scents were,
what a magnificent bed we lay in,
what pleasure we gave our bodies.
An echo from my days given to sensuality,
an echo from those days came back to me,
something of the fire of the young life we shared:
I picked up a letter again,
and I read it over and over till the light faded
away.
Then, sad, I went out on to the balcony,
went out to change my thoughts at least by seeing
something of this city I love,
a little movement in the street and the shops.
(C.P. Cavafy, Collected
Poems. Translated by Edmund Keeley and Philip Sherrard. Edited by George
Savidis. Revised Edition.
Princeton University
Press, 1992)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر