صداهایی از راهِ نزدیک
[یک مقدمه و بیست و یک کتاب]
مقدمه
قضیه از
اینجا شروع شد که چندباری پیشنهاد «معرفی کتاب» نوشتن را قبول نکردم ولی یواشکی
رفتم و فکر کردم که «اگر» میخواستم بنویسم چه کتابهایی را دوست داشتم معرفی کنم.
دیدم بعضی کتابهای خوب مشهورند، یعنی چهارخط نوشتنِ من کمکی به معرفیِ آنها نمیکند،
حتی نوشتن از آنها سخت است. بعضی کتابها هم خوبند ولی مهجور، خیلی مهجور، معرفیِ
آنها باز هم سخت است، باید دلیل بیاوری ــولی آی لذت دارد. از این دو جور کتاب
نوشتن هنر میخواهد و حوصله و وقت. ولی بعضی کتابها در این میانه هستند که از
خوبی و تمیزی و مهمی چیزی کم ندارند، ده سالی دو سه چاپ هم، شاید، نصیبشان بشود.
میشود به سیاق «اشاره» و خیلی کوتاه، چند خطی از آنها نوشت ــهم معرفی هم ادای
دین. پس، به خیالِ خودم، و در حد فهم خودم، و حتمن با سلیقهی خودم، بیست و یک
کتاب برداشتم از کتابخانه و گذاشتهام جلوی خودم کنارِ لپتاپ؛ تا صبح ورق بزنم،
بعضیجاها را چندباره بخوانم، کیف کنم، و چند خطی بنویسم ـــشاید در این کارناوال
نمایشگاه کتاب به درد کسی خورد. باز تأکید میکنم، به هیچ معرفیِ کتابی اطمینان
نکنید، کتاب را بروید بردارید ورق بزنید، چند صفحه را حوصله کنید دقیق بخوانید،
سبک سنگین کنید، حتی به کاغذش دقت کنید، کار که نشد ندارد مخصوصن در ایران، ممکن
است تجدیدچاپ بدی باشد، ترتیب صفحات را نگاه کنید ناقصی نداشته باشد، چسبِ صحافی
تمیز و ماندگار خورده باشد، جلدش ور نیامده باشد، و آخرسر اگر فارسیِ متن و آمادهسازیِ
کتاب و فهرستها و اجزای لازم و خلاصه همه چیزش باب طبعتان بود بردارید ببرید
بگذارید کنج کتابخانهتان برای وقتهای خماریِ کتابِ خوب. ولی هیچوقت به هیچ
معرفی کتابی اعتماد نکنید. قول میدهم نه از سرِ رفاقت چیزی بنویسم نه هوای کسی یا
ناشری را داشته باشم نه برای کتابهدیه گرفتن چیز بنویسم ـــقضاوت و فهم آدمیزاد
بیشتر از اینها میارزد. میماند توضیح سه نکته: اول اینکه بعضی کتابها چون
ناشرشان در نمایشگاه نیست یا میدانم چاپش تمام شده اینجا نیاوردم (بماند برای سال
بعد که امیدوارم هم ناشرانشان همت کنند به بازچاپ هم در نمایشگاه شرکت کنند)؛ دوم
اینکه بعضی کتابها تخصصیتر از آن است که با چند خط حق مطلب ادا شود و باید جدیتر
نوشت؛ سوم اینکه کتابهای سال ۹۶ تا امروز چندتایی شده که دو روز دیگر مینویسم.
۱- ژان باروا
[نوشتهی
روژه مارتن دوگار، ترجمهی منوچهر بدیعی. انتشارات نیلوفر، چاپ اول، ۱۳۸۰.]
در فارسی به «خانوادهی تیبو»یش (ترجمهی زندهیاد ابوالحسن
نجفی) معروف است و این رمانش کمتر دیده
شد. نمیدانم چرا. فرمِ کتاب معمول نیست: پُر است از نامه و نطق و یادداشت و
دیالوگ؛ مترجمش هم که سنگ تمام گذاشته؛ سرگذشتِ راویِ رمان یک قوسِ تمام است: شک،
عزیمت، عبور، مجادلات، شکِ دوباره، و بازگشت به آغوش سنت و صلیب در بسترِ مرگ
(شاید چیزی شبیه آنچه بر جلال آلِاحمد گذشت)؛ قضیهی دریفوس و دفاع زولا و
مجادلات عقیدتی و اجتماعیِ مشهور آن دوران در رمان منعکس است؛ حتی خیال میکنم بیشباهت
به وضعیتِ معاصر ما نیست. ترجمهی اعلاییست، حروفچینیِ خوبی دارد، تنوعِ فرمِ
رمان در صفحهآرایی لحاظ شده، کاهلی نکردهاند و رمان نامنامه و یادداشتهای بهدردبخوری
دارد، کاغذش معمولی و چاپ و قیمتش خوب است. امیدوارم در تجدیدِ قیمت خیلی گران
نشده باشد.
۲- شیوههای داستانپردازی در هزار و یک شب
[نوشتهی
دیوید پینالت، ترجمهی فریدون بدرهای. انتشارات هرمس، چاپ اول، ۱۳۸۹.]
کتابِ دیگری پیدا نکردهام که داستانهای هزارویکشب را از
حیث صناعت (تکنیک)شان روایتشناسی کرده باشد، منظورم تفسیر و تأویل نیست که
چندتایی نوشتهاند، دقیقن «روایتشناسی» است، یعنی اول با تطبیق نسخهها به روایتی
پایه از داستان برسد، حلقههای داستان را نشان بدهد، بعد از روایت به تکنیکها و
شیوههایش برسد: تجسم نمایشی، توصیفهای تکرارشونده، واژههای راهنما در روایت، واریاسون
بر روی یک تمِ خاص و غیره. حداقل فصل اول و دوم را بخوانید اگر عاشق هزارویکشب
هستید مثل من. مترجم هم زحمت زیادی کشیده و کتاب ماندگار است. آمادهسازی و تنظیم
کتاب محترمانه و درخور است: پینوشت یا یادداشتهای دقیق مؤلف همه آمده، و نمایهی
جامع و کتابشناسیِ کاملی دارد. کاغذ و قطع و حروفچینی وصفحهآرایی و جلدسازی و
صحافیِ کتاب هم در این چاپ مقبول است. این هم حوالتِ تاریخیِ ماست که روایتشناسی
هزارویکشب را باید از ترجمهی دیوید پینالت بخوانیم.
۳- اَشکال یک اسطوره (گونهگونیِ شخصیتِ ادبیِ حضرت یوسف)
[نوشتهی
سعید اربابشیرانی، ترجمهی مجدالدین کیوانی. انتشارات نیلوفر، چاپ اول، تابستان
۱۳۹۱.]
تا حرفِ روایتشناسی و حوالتِ تاریخیست این کتاب را هم
ببینید که رسالهی دکتریِ زندهیاد سعید اربابشیرانیست در رشتهی ادبیات تطبیقیِ
دانشگاه پرینستون، و چهل سال بعد به توصیهی ابوالحسن نجفی و همت و ترجمهی پاکیزهی
مجدالدین کیوانی (مثل نویسندهی رساله اصفهانیست و متولد ۱۳۱۶) منتشر شده است.
اربابشیرانی را به ترجمهی کتاب معظم و هشتجلدیِ «تاریخ نقد جدید» رنه ولک میشناسیم
ولی این رساله اهمیت جدایی دارد. کاراکتری به نام حضرت یوسف را در روایتهای
داستانیِ کتاب مقدس و قران وارسیِ تطبیقی کرده و بعد ساختار روایتهای متأخرتر حولِ
شخصیتِ یوسف را (بخصوص بازآراییِ یوسف در «یوسف و زلیخا»ی جامی و بازسازیِ «یوسف»ِ
تألیفِ آیلت) برابرِ هم گذاشته است. اصلن همان فصل اول کافیست آنجا که یوسفِ قران
را و یوسفِ کتاب مقدس را مقایسه میکند. در فصل آخر و خاتمه هم یوسف را در گذر از
«بصر» به «بصیرت» و تقابلِ عشق جسمانی و عشق صوفیانه ترسیم میکند. ترجمهی درجهیکیست،
یادداشتها و اعلام و مآخذ درستی دارد، صفحهآراییِ بدی ندارد، کاغذِ گلاسهاش انعکاسِ
نورِ چشمآزاری میدهد، و صحافی و جلد مرتبی دارد.
۴- بیست و یک داستان از نویسندگان معاصر فرانسه
[انتخاب
و ترجمهي ابوالحسن نجفی. انتشارات نیلوفر، چاپ چهارم، زمستان ۱۳۹۰.]
روایت و داستان و اصفهان و مرحوم ابوالحسنخان نجفی. یک
منتخبِ داستانِ بهیادماندنی چه باید داشته باشد که این کتاب ندارد؟ برای مأنوس
شدن با داستان کوتاه فرانسه کتاب دیگری پیدا نخواهید کرد. تک و توکی از این
داستانها پیشتر در مجلات چاپ شده ولی نجفی برای این کتاب آنها ویرایش و تنظیم
کرده است. از مترجمان و کتابخوانهای حرفهای متواتر شنیدهام که ترجمهي نجفی از
«مرتد» کامو در این کتاب درخشانترین «ترجمه»ی داستانکوتاهیست که سراغ دارند.
من علاوه میکنم ترجمهی داستان «چگونه وانگفو رهایی یافت»ِ مارگریت یورسنار و
«کرگدنهای» اوژن یونسکو که نه کار کسی جز نجفیست بس که نبضِ لحن و زبان و نواخت
فارسیِ روایی را زیرِ انگشت دارد. کتاب اصلن داستانِ بد ندارد. اگر خودکشی و مرگ
برایتان مشغلهی فکریست داستان «پالاس هتل تاناتوس» را بخوانید با آن پیرنگ
غریبش. کاش ناشر به تهِ کتاب یک نامنامه هم اضافه میکرد و کاغذِ بهتری انتخاب میکرد.
۵- به انتخاب مترجم
[انتخاب
و ترجمهی احمد اخوت. نشر افق، چاپ اول، ۱۳۹۳.]
روایت، داستان، اصفهان، ابوالحسن نجفی و احمد اخوت. آقای
اخوت گوشهای نشسته و سالهاست کار میکند. در خاطراتش از شبهایی در نوجوانی میگوید
که با دوستش پنجرهی اتاق کارِ مترجمی را تماشا میکردهاند که تازه از فرنگ
بازگشته و شبها تا صبح کار میکرده است: ابوالحسن نجفی. و مترجم این کتاب را به
علی خدایی تقدیم کرده، چون در اولین شب اقامتش در سیسییو کتابی برایش میآورد و آقای
اخوت تا صبح بیدار میماند و میخواند، میگوید «چون میخواستم این کتاب را تا
هستم بخوانم». حالا حس میکنم آقای اخوت برای ما داستانهایی فراهم آورده و ترجمه
کرده که تا زنده هستیم بخوانیم، نخوانده نمیریم، یادداشتهایی جستارمانند هم به
آخر بعضی داستانها ضمیمه کرده تا حدیثِ عشقی که با اینداستانها داشته نگفته
نماند، و اینجوری چیدمان و آنتولوژیِ مخصوصی ساخته از پروست، کورتاسار، ناباکف،
کاترین مانسفیلد،شرلی جکسن مالامود، اُ. هنری و ... و احمد اخوت. حیف که آمادهسازی
و صفحهآرایی و کاغذ و جلد خوبی ندارد. قدرِ این کتاب بیشتر از این حرفهاست.
۶- صدای سوم (گزیده داستانهای
نویسندگان نسل سوم آمریکا)
[انتخاب
و ترجمهی احمد اخوت. نشر ماهی، چاپ دوم، ۱۳۹۱.]
داستانِ کوتاه و احمد اخوت. داستانکوتاه فرانسه و جهان میخواهید
آن دو کتاب، داستانکوتاهِ آمریکایی میخواهید این کتاب را بردارید. اغلبِ ترجمههای
کتاب پیشتر در مجلهی «زندهرود» چاپ شده بود ولی کتابنشدنشان جفا بود، چون این داستانها
نمایندهی نسل و جریانی در داستاننویسیِ متأخر آمریکایی هستند که کمتر در ایران
ترجمه میشود، جریانی موسوم به مکتب بازگشت (یا رنسانس)، شامل نویسندگانی مثل
کارور، توبیاس ولف، جیسون براون و پرلمن و اولمان، که دلشان برای داستان چخوفی تنگ
است، برای ریزهکاریها و حالات روانی، برای محو کردن پیرنگ داستانی، و نمیترسند
که در زمانهی پستمدرنها و ضدداستانها چنین بر سر شیوهی خود اصرار بورزند. ترجمه
و کتابآرایی و جلد و همهچیز ــجز سفیدیِ چشمآزارِ کاغذــ خوب است. مثل همیشه
آقای اخوت یادداشتها و نقدهایی جستارمانند ضمیمه کرده به بعضی داستانها، همه
خواندنی. اینجور داستان اگر دوست داشتید کتاب معرکهی «لاتاری، چخوف و داستانهای
دیگر» را هم ببینید، داستانهایی از شرلی جسکن، کارور، توبیاس ولف، آن بیتی، آن
تایلر، آپدایک و ایشیگورو، ترجمهی آقای جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز.
۷- مجموعهی نامرئی
[انتخاب
و ترجمهی علیاصغر حداد. نشرم ماهی، چاپ دوم، پاییز ۱۳۸۶.]
فرانسه و آمریکا که گفتیم، میرسیم به آلمان. سال ۱۳۷۶ کتاب
دوجلدیِ «معجزهی اشتیاق» از نشر تجربه چاپ شد که ده سال بعد در نشر ماهی و ذیل
این عنوان که میبینید منتشر شد، تا جایی که چشمم یاری کرده است جز ترتیب جدید
داستانها و فصلبندیِ معنادار و البته تعدیلِ رسمالخط خاصِ نشر تجربه همان است.
(چاپِ قبلش را نه مترجم و نه ناشر جایی یاد نکردهاند). در چاپ قبل ترتیب تاریخیست
و اینجا جغرافیایی، که کاش چنین نمیکردند. از اواخر قرن نوزدهم تا اوایل دههی
هشتاد قرن بیستم شده ۴۵داستان کوتاه که تنوع خوبی دارند و برای مای آلمانینابلد
برشِ معناداری از هشتادسال داستاننویسیِ آلمانی فراهم کرده است که هویت ویژه و
سرگذشتِ یکّهای دارند. شاید سالهای بعد این نکته بیشتر لازممان بشود. خود
داستان «مجموعهی نامرئی» اشتفان تسوایک یا «تصویر سیزیف» فردریش دورنمات را دقیقتر
بخوانید. کتاب ــگذشته از سفیدیِ کاغذیــ آمادهسازی و کتابآرایی و صحافیِ خوبی
دارد. حیف مترجمِ خوبِ کتاب با داستاننویسان پس از دههی هشتاد میانهی خوبی
ندارد و حتی تیکهای هم در مقدمه به آنها انداخته است.
۸- گذران روز (پانزده داستان از
نویسندگان امروز آلمان)
[انتخاب
و ترجمهی محمود حسینیزاد. نشر ماهی، چاپ سوم، ۱۳۹۱.]
غصه ندارد، مترجم و داستاننویسی داریم به نام آقای دکتر
محمود حسینیزاد، که از این نویسندگانِ جدیدی که آقای حداد میانهای باهاشان نداشت
برداشته پانزده داستان درجهیک انتخاب و ترجمه کرده، که از حیث سبک و موقعیت به آن
«صدای سوم»یهای ترجمهی احمد اخوت شبیهاند، دنبالهی مُدِ داستان پستمدرن
نیستند، کاری با تجربههای زبانی و فرمی خیلی ندارند، هشداردهنده و جیغزننده
نیستند بلکه زبانی دارند «بهروز، آرام، اندوهگین، گاه شوخ، موجز، بیشرح و بسط، و
با ضرباهنگی گردابگونه». این نویسندگان نمیخواهند گذشتهشان، نازیها، هیتلر،
صلیب شکسته و خاطرات جنگ را با نوشتن حل و فصل کنند. این هم کاریست! آشنایی و
اشراف مترجم ما به زبان و فرهنگ و سرگذشت آلمان و زیستنش در آن جهان (و شاید دوستیاش
با بعضی نویسندگان) کمک کرده کتاب درخشانی حاصل شود. گفته باشم یودیت هرمان برای
من چیز دیگریست، و اگر «آلیس»ش را هم ببینید ضرر نمیکنید، از همین مترجم، نشر
افق. باقیِ چیزها مثل دو کتاب قبلیِ نشر ماهی که عرض کردم: دست مریزاد، جز سفیدیِ
کاغذ.
۹- مقبرهدار... و مرگ
[انتخاب
و ترجمهی محمود حسینیزاد. نشر هرمس، چاپ دوم، ۱۳۹۳.]
حالا، تا داریم داستان آلمانی میخوانیم این کتاب را هم
بگویم که منشأ لذتی وافر است: شانزده داستان کوتاه آلمانی، که مترجم نه برای زدن
برش تاریخی بلکه برای نشان دادن تنوع زبان و لحن داستانی انتخاب کرده و کوشیده این
لحن و زبان را در فارسی بازسازی کند. فیالمجلس میتوانید سه داستانِ «توقف ممنوع»،
«گزارش شاهد عینی» و «لوکاس، خادمِ نرمخو» را از این کتاب بردارید مقایسه کنید با
ترجمهی آقای حداد در کتاب «مجموعهی نامرئی». هردو ترجمه خوب است، و در مقایسه
نمیشود گفت مترجمی اشتباه کرده است، ولی سرتاپا متفاوت است در لحن و زبان و نواخت
جملات. حس میکنم آقای حداد جملات بلند را شکسته باشد و آقای حسینیزاد به بلندیِ
جملهها وافادار مانده. بعضی داستانها هم تک است و همینجا فقط میشود خواند و
کیف کرد مثل «مرگ» از توماس مان و «زاغ» کریستف مکّل. این دومی درخشان است. کتاب
ترجمهی درجهیک، صفحهآرایی و آمادهسازیِ خوب، طرح جلد بد، کاغذِ سفیدِ چشمآزار،
و چاپ خوبی دارد. راستی اگر توانستید بروید پای داستانخوانیِ آقای حسینیزاد تا
حساسیت و علاقهاش به تنوع لحن و زبان را به گوش خودتان بشنوید ــگذشته از صدای
تئاتریِ مخصوصش.
[خسته شدم. صبح شد. یازدهتای بعدی ــبه شرط حوصلهــ
بماند برای امشب، که همه ترجمه نیستند و جز داستان هم چیزهایی انتخاب کردهام.]
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر