۱۳۹۰۰۹۰۴
اهل هوا، اهل عشق؛ و ما صافیها - سهگانه در زوایای مینوی، نرودا و ساعدی
۱۳۹۰۰۸۰۱
پیکاسوی گرترود استاین در کارِ عزیزه عضدی / یک مرثیه
۱۳۹۰۰۷۱۳
هیات سایه ی علف
هیأتِ سایهی عَلَف
یا : مفارقتِ عمادِ مرتضوی
دُم و
بال گرفته
-دو تیغهْ گیاه-
«میانِ ما
هواست سایهام»
سایهاش : نور
حرفی که سایه نمیدهد
-یک تیغهْ گیاه-
میانِ ما
هوا
نور است عزیزم.
نهم مهر نود
کریمخانِ تهران
با اندوهِ مفارقتِ عینِ مرتضوی
...
هیأتِ هیآت:
هیأتها (هیآت) ، مالِ این چند سال است و این که میبینید آخرین هیأت، اما اولین کاری که منتشر شده جایی. شاید دفترِ هیآت در همین بیست و چندمینِ آنها بسته شود. اولی روزبه دادویه (ابن مقفع) و آخرینش عماد مرتضوی، این میان هم هیأتِ تاریکی (ظلمانیه) و هیأتِ سیاهچاله (نوریه) و سایه و 18 و نخل و مرگ و عقرب و تشباد و... منثور و مقطع، کشدار و آزاردهنده تا امروز. خطِ اینها بر من -مثلِ جایِ زخمِ دملی چرکین از کودکی بر مچ چپ- میماند و بسته نمیشود، نه دفتر و نه دمل. فکرِ اینکار را، این رفتار را، محمود نیکبخت در سرِ ما انداخت، سالهای 84 و 85 ِ اصفهان و ماند تا 87 که شکلش را یافتم. اینها هم مرثیه است و اگر اندوهِ رفتنِ دوست، دوست: عینِ مرتضوی نبود لابد این سطرها هم نبود.
۱۳۹۰۰۶۳۱
تمایز / تشخص ، نقد / خشونت – (یک پیشینه و متن) -
پیشینه:
پس از سالها انتظار، کتابِ "تمایز" از پیر بوردیو به فارسی ترجمه شد. برگردانِ حسن چاوشیان، نشر ثالث، 1390
دو نقد بر ترجمههای چاوشیان در ضمیمهی نقد و بررسی کتابِ مهرنامهی شماره 13 منتشر شد. شهرام پرستش و هادی جلیلی. نقدِ شهرام پرستش در اینترنت (تا جایی من سراغ گرفتم) موجود نیست، و نقدِ آقای جلیل در وبلاگِ شخصیِ ایشان موجود است.(+) آقای پرستش از شرحِ جایگاهِ کلاسیکِ این کتاب آغاز کردهاند و پرهیز از شتاب را در ترجمهی این آثار کلاسیک جامعهشناسی توضیح دادهاند؛ کارنامهی چاوشیان را وارسی کردهاند، در باب زبان بوردیو و دیرفهم بودنِ آن توضیح دادهاند و در آخر هم نکاتی گذرا را در ترجمهی تمایز گوشزد کردهاند. در یک مصاحبه هم به تاریخ 5 مرداد 1390 در روزنامه روزگار، همین حرفها را گاهی مفصلتر گفتهاند.(+) نقدِ آقای جلیلی بیشتر ناظر بر ترجمهی کتاب "جامعهشناسی انتقادی" از حسن چاوشیان است، در سه قسمت: بیمعنا بودن جملات، بیمعنا یا نادرست بودن معادلها، و پایبند نبودن به اخلاق حرفهای.
در مهرنامهی شمارهی 14 مترجمِ تمایز، آقای چاوشیان در سه صفحه به نقدها پاسخ دادهاند. پیدیافِ این متن را در وبلاگِ آقای جلیلی میتوانید ببینید. ایشان نقدها را شبهنقد نامیدهاند و طعنه و کنایههای زیادی به کار بردهاند، اما در عین حال به اغلبِ نکات مطرح در نقدها –از جمله اینکه کلمات بسیاری و بعضی جملات که برگرداندنشان سخت بوده و در ترجمهی ایشان حذف شدهاند- جواب ندادهاند بلکه کارنامهی علمیِ آقای پرستش متلک انداختهاند و از هر دو خواستهاند تمام کتابِ مثلن 800 صفحهای را ملاک قضاوت قرار دهند و نه چند صفحه را.
متن:
در ضمیمهی نقد وبررسیِ کتابِ مهرنامهی شماره 15، نیمهی دوم شهریور 1390، باز هادی جلیلی و شهرام پرستش به نقدِ مترجمِ تمایز جواب دادهاند. نقدِ آقای جلیلی در وبلاگِ خودشان موجود است. (+) جلیلی به درخواستِ چاوشیان از کتابِ دیگری موارد دیگری را ذکر کردهاند که میتوانید بخوانید. اما آقای پرستش در جوابیهی خودشان، پس از تدقیق در چند اصطلاح کلیدیِ بوردیو و نکاتِ فنیِ ترجمه از جمله لحن، سبک و ساختار جملهها، در انتهای متن چند جملهی درخشان دارند. از آنجا که در اینترنت متنِ این نقد یافت نمیشود، جملاتِ از پاراگراف آخر را اینجا میآورم.
«...
در خاتمه میخواهم درباره این روزها بگویم که خوانشِ خشونت از چهره مخدوش و درهم ریخته جامعه ما به هیچ نوع کرامت خاصی از جمله علمالاجتماع نیاز ندارد، زیرا خراشهای آن تا عمق جان رسیده است. قتلها و تجاوزهایی که نه در بیابان، بلکه در خیابانهای شهر صورت میگیرند، تنها نشانههای این خشونت عریان نیستند، بلکه استفاده از زبان به منزله آلت قتاله نیز محصول آن است. این نوع استفاده بیمارگونه از زبان به بخشهای محتلف جامعه سرایت کرده و تا حد ممکن همه گیر شده است. ساز و کار تولید خشونت و بازتولید آن در زبان را میتوان مثل هرتا مولر به سرزمینی بازگرداند که در آن گوجههای سبز مرگ میآفرینند، و کام مردم را با بدبینی و نفرت تلخ میکنند. سرراست این است که پاسخنامه حسن چاوشیان مشحون از نفرت و خشونت و تحقیر عریان است. وقتی از همان ابتدا او میخواهد نه به نقد بلکه به شبه نقد پاسخ گوید، چرا نباید یاد قتلهایی افتاد که بر سر ناموسی بودهاند که به عنوان تنها حقیقت ممکن گمان میرفته دیگران حرمتش را رعایت نکردهاند... »
....
صبحِ روزی که یکی دیگر، از پسِ بسیاری، در ملا عام به دار آویخته شدند و پانزده هزار نفر به تماشا رفتند، این مجله روی دکهها رفت. در همین مجله، صفحهی 189 محمود کیانوش مطلبی دارد با عنوان «مریدِ پاچهگیر» و شرح برخوردهایش با جلال آلاحمد و خاطراتی از سیروس طاهباز و ناصر وثوقی. در همانِ مهرنامهی 13 که اولین نقدهای پرستش و جلیلی منتشر شد، یک مصاحبهِ کوتاه هم با ناصر فکوهی هست، که میگوید متن را مطابقت نداده و نظری ندارد و بعد یک صفحه در بابِ این کتاب و بوردیو حرف میزند، ولی کاری با ترجمه ندارد.
هادی جلیلی در وبلاگ شخصی صفحهای باز کردهاند با عنوان « ترجمه و تألیفهای نامفهوم از همه جا!» یا "بیمعناها" که به مرور مطالبی به آن اضافه میشوند.
۱۳۹۰۰۶۲۸
این شماره با تاخیر / ویژهی بیژن الهی
در این شماره با تاخیر 6، ویژهی بیژن الهی این شعر در هفت فرگرد به تاریخ 1346 آمده، یعنی یعنی 22 سالگی شاعر!
فرگرد هفتم، و نهایی، با جملاتی سهگین آغاز میشود:
.
.
در روزی بزرگ، روزی بزرگ
از او که آستانه را یافته است،
از او که آستانهی خود را مییابد، انتظار ستردن میرود.
بر آستانه –لیک- غباری نیست،
که آستانه –خود- غباریست، غبار،
و ستردن به فوت کوتاهی.
.
.
/
و برای بهرام اردبیلی، نوحهای ناتمام، از آن این است:
.
.
دیگر تو بیارام، که دنیای تو باقیست؛
شد شنبه و ما در خلجانیم و تو خامُشت...
چون قصه به سر بُردهای و سَبَّتِ اُخریست
روزی که خدا زاه و دم آسود و... مرا کُشت
.
.
.
این شماره با تاخیر 6، ویژهی بیژن الهی / زیر نظر طاهر نوکنده، تهران، تیرماه 1390 / نشر آوانوشت
۱۳۹۰۰۶۲۵
امضا: بیژن الهی / شمیم بهار
.
و چیزی حوالیی چارده سالم بود که در روزنامهها برخوردم به شعری از مردی به نام نیما یوشیج: «خواب در چشم ترم میشکند» ندانستم یعنی چه ولی جذبم کرد و، هر چه بیشتر میخواندم، بیشتر جذب میشدم. بعدها بود که نیماشناس شدم: چیزها یاد گرفتم از شعر او که هنوز هم ندیدهام در سخن کسی. دیرترها، اما، شرارههایی از آن «چیزها» در نامههای خودش دیدم: چه نامههای متینی، بهبه! پس آنک به خودم گفتم و اینک به تو میگویم که در ایران نوین هیچ "کبیری" نیامده در هیچ زمینهی فرهنگی الا نیما. و من از بس که دوستش داشتم آن ایام، شبی به خوابش دیدم. قهوهخانهام برد و چای داد. اما غمگین بود و پکر. خدا بیامرزد.
[~]
حس کردم که بیهقی نیز، چنان نیما، از کوچه و از کتاب گرفته و در هم زده تا رام کند. یعنی گرگ وحشی گرفته و جفت انداخته با سگ اهلی تا به نسل سومی برسد: «گرگ سگی» که پاسبانیست قدر قدرت.
روانشاد بیژن الهی، جایی از «ترجمه از زبان عالم و آدم» 1363
برگرفته اینجا از «این شماره با تاخیر 6» ویژهی بیژن الهی 1324-1389، با نظر محسن طاهر نوکنده و اجازهی سلمی الهی، انتشارات آوا نوشت، تهران، تیرماه 1390
.
[ این گزیده دو متن دارد جز شعرها، تالیفی از الهی، یکی خط و ربطِ ترجمه به دست میدهد در نگاه الهی که پارهی بالا از آنست، و دوم که تکهایست از شرح و شناساییِ غزلهای خواجه حافظ شیرازی، حولِ یک غزل، و نگاهِ الهی به شعر را در خود دارد. گزیدهی رندانهایست.
پشتِ جلد، پارهی آخرِ شعریست، از آخرین شعرهای الهی در دههی پنجاه شمسی، برای دخترش سلمی الهی، حاصل زندگیاش با غزاله علیزاده:
.
مرا دفنِ سراشیبها کنید که تنها
نَمی از باران به من رسد اما
سیلابهاش از سر گُذر کند
مثل عمری که داشتم
.
و کارِ الهی از waste land الیوت به فارسی (ارض موات) که محشری شده و کاوافی و ابنعربی و جویس و چندلر و نابوکف: قوت لایموت.]