ـــــــــــــــــــ
با خیال من یکیتر
4
ـــــــــــــــــــ
│اسکار وایلد│ حیات و ممات│
ــ اوه! میدانم
که نمایشنامههایم هیچ خوب نیستند! به آنها هیچ اهمیتی نمیدهم... اما اگر بدانید
چقدر آدم را سرگرم میکنند... تقریبن همهی آنها حاصل یک شرطبندی هستند. دوریان
گری هم، در چند روز نوشتمش. چون یکی از رفقا ادعا میکرد که من هرگز نخواهم
توانست رمان بنویسم. اگر بدانید نوشتن برای من چقدر ملالآور است؟
بعد ناگهان به طرف من خم شد و گفت:
ــ میدانید؟ فاجعهی بزرگ زندگی من را میدانید؟... من
همهی نبوغم را صرف زندگیم کردم و فقط هنرم را در آثارم به کار بردم.
ـــــــــــــــــــ
ــ چرا به این
زودی برنوال را ترک کردید و حال آنکه با خودتان عهد کرده بودید که مدت درازی در
آنجا بمانید. نمیتوانم بگویم از شما دلگیرم، اما...
حرف من را قطع
کرد، دستش را روی دست من گذاشت، اندوهبارترین نگاهش را به من دوخت و گفت:
ــ از کسی که
ضربه خورده است نباید دلگیر بود.
اسکار وایلد در
هتل محقری در کوچهی هنرهای زیبا جان سپرد. هفت نفر جنازهی او را تشییع کردند و
آنها نیز همه تا به آخر همراه تابوت نرفتند. بر روی تابوت دستهها و تاجهای گل
بود. به من گفتند که تنها یکی از آنها نوشته داشت: و آن تاج گل صاحب هتل بود که بر
روی آن این کلمات خوانده میشد: به مستأجرم.
برگرفته از جستار درخشان آندره ژید با
نام «اسکار وایلد»،
ترجمهی رضا سیدحسینی، مجلهی جهان نو،
دورهی اول، شمارههای ۲و۳ ، تیر و مرداد، ۱۳۴۵
(تصویر اسکار وایلد است در بستر مرگ،
پوشیده در شبلباسی سفید و روپوشی سپید، مزین به برگهای نخل و باقی مناسکی که
ضروری بود برای جوانمرگ رندی که به اصرار دوستش و با تاییدی در حد فشار دست ــدر
آن خلسهی روزها و روزها مرفین و تریاک که کشندهی درد باشدــ میخواهد کشیشی
در دم آخر بر بالین مرگش حاضر شود. عکس را به روایتی مائوریس گیلبرت برداشته و روایت
شاهدان عینی از مرگ فجیع و قیکردنهای مدام و کف و خون شبهای آخر حکایت دارد. وایلد
مغموم و ملول.)
│ Oscar Wilde │ 16 October 1854 – 30 November 1900 │