.
کابوسنامه
– (جدید) - ۱
.
.
پیرمرد، در سکونِ هوای باغ و سکوتِ جمع، پیپِ کوچک و کشیده را کناری نهاد و لب به سخن باز کرد. از کتابی گفت که کاغذش عتیق و نوشتههاش آبیِ لاجوردِ سیر بوده، و عجیب اینکه کاغذ از کلام عتیقتر. بعد از سیاهیِ کلام گفت و سفیدیِ کاغذ، گفت بهتر آن است که کاغذ سفیدِ سفید نباشد و پسندیدهتر است که کاغذ را به رنگ پوستِ آدمی اختیار کنید؛ آنگاه به دختری اشاره کرد که هیچ یادداشتی برنمیداشت و به هیچی نگاه نمیکرد.
***
وقتِ تازه کردنِ پیپ، و در دست چرخاندنِ فندک، به جایی خیره بود و ساکت که هوا بود. با انگشتِ دستی که فندک در آن بود چیزی در هوا نوشت و پیپ را روشن کرد. آسمان در سرخِ غروبِ وهمی تیرهتر میشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر