این اجرای فیلارمونیک برلین از کار بتهوون (اورتور اگمونت) است به رهبری سرجیو چیلیبیداکه در سال ۱۹۵۰، بر ویرانههای فیلارمونیک سابق. بتهوون کار را در سال ۱۸۱۰ برای تراژدی اگمونت گوته نوشته. بدبختانه اطلاع موسیقیاییِ من کمتر از حتی معرفیِ درست این قطعه است.
رهبر ارکستر غریق صداهاست. صحنه غریق ویرانههای جنگ. ملتی از پس فاجعه و جنگی بزرگ و سرشکستگیِ جهانی میخواهد برخیزد و باید تکلیفش را با هیتلر و بوی گوشت سوخته روشن کند.
تهران حالتی از فلج و استیصال دارد. غم تنها واکنش انسانی مشترک است و شاید حدّتِ غم کارساز شود.
ــــــــــــــــــــ
از نامهی یک دوست:
چه بنویسم؟
شب غم است. ساعات بعد که هفته آغاز میشود روزهای تدلیس و دریدن و انکار خواهد بود. میدانی لابد جنوبیهای به کسی که صدای حزنانگیزی در خواندن دارد میگویند صدای «غمسرشت»ی دارد، یعنی ادای غم در نمیآورد بلکه خود صداش از سرشت غمآلود بوده است. چند وقتیست دارم باور میکنم مرگ حق است بخصوص در ایران و این غمسرشتیِ ما موقتی نیست.
چه کار باید کرد؟
چه کاری میشود کرد؟
جز اینکه انتظار کشدار خبری موثق بشنوی و نشنوی، به آسمان شهر خیره شوی، بخوابی، به اخبار نگاه کنی، نه چیزی بخوانی نه چیزی بنویسی. و غم تلنبار شود وقتی ببینی که چقدر موهومات و بیخردی و خیال و حماقت بر همه چیز خیمه زده است...
اصلن مینویسم اینها را که کاری نکنم. تند
تند مینویسم که بمیرند، که چیزی بازپس نماند که مشوش و ملتهبم کند. به پرستاری میگفتم
چقدر خون و زخم و کبودی و التهاب و ناله و مرگ میبینی هر روز و چقدر باید فرق کنی
با دختر سی سالهی آن بیرون، حالا خواندن و دیدن تاریخ و فیلم مستند به کنار که از
تو هیولایی ساخته؛ گفت هرکاری میکنم که به خودم زخم نزنم. گاهی میرفت روی بالکن
و سیگار بلندی میکشید نصفه نیمه. خلاصه که نگران نباش. به قول آن عزیز همین شل و
لاجون بودن قسمی از راز ماندگاریست که در هر بادی لرزان و خمیدهای ولی نمیشکنی.
این
تکه را از جُنگ هنر و ادب امروز ، دفتر دوم، بهار ۱۳۳۵ (۱ خردادماه) به
قیمت ۲۲ ریال برداشتهام. جنگی که در زمان خودش خیلی جذاب است. در دفتر اول سرزمین
هرز الیوت ترجمه شده، در همین دفتر دوم ابراهیم گلستان شعر ترجمه کرده، گورستان
دریایی پل والری ترجمه شده، چنگیز مشیری دو نامه از کافکا را ترجمه کرده، عروسیِ
خون لورکای ترجمهی شاملو اولبار منتشر شده، از کافکا و رمبو و الیوت و والری
و لورکا و فاکنر و پرهور در این دو شماره چیزهایی میشود خواند و دید ــو طرحهایی
از سیراک ملکونیان و اویک آیوازیانــ که خبر میدهد از وسعت دید و دقت و انتخاب
حسین رازی ــکه کار زیر نظر اوست. از حسین رازی و سرگذشتش کاش میشد سراغ دقیق
گرفت. حیف.
مردان پوک الیوت را اولبار من به همین ترجمه خواندم و بعدتر در ترجمهی کیوان
طهماسبیان دیدم چه چیزهایی میشود آفرید پایاپای شاعر یا زبان مادریِ شعر ــکاش
زودتر منتشر شود. چند طرح ماتیس ضمیمهی این شمارهی جُنگ بوده که گذاشتم بماند.
حینِ آمادهکردن همین تکه دیدم چه مردان پوک نسبت دارد با بعضی فیگورها و ژستهای
دفُرمهی ماتیس. شاید هم تجلیاتِ وَهمانیست در روزهای بیخود زمستانی.
(مکیفات بریدهی
۴ را ــیک ماه تمام استــ دست دست میکنم که شاید اصلن مفصلتر و به خیال دیگری
بنویسم، ادای دین و انتشار تککارهایی از بهرام داوری، که یکه است)