دفترِ نامهها: نامهای به ...
در دوری و بیخبری، هیچ چیز نیست، حتی حوصلهی کلمات...
نه همیشه، فقط گاهی مسواک نمیزنم، خودآزاری شاید، و صبح دهان چیزِ وحشتناکی میشود، سفیدیِ پشتِ برگهای چنار را دیدهای؟ چند شب است مسواک نمیزنم، تا بیدارم کُندُر –گسِ کُندُر، افیون دارد- در دهان میگردانم، تا فَکم خسته شود، نلرزد...
چند روزیست کتاب نمیتوانم که بخوانم. آن روزها کتاب بوی خوبی داشت، کتابی قدیمی در خانهای قدیمی، با بوی قدیمیِ سیگار یا پیپ. روزهای بعد از پادگان، مثلِ بطریِ مشروب در کشوری ممنوع که زیرِ لباس پنهان باید کرد، کتاب زیرِ پوستم میرفت، و راه میرفتم. اما حالا به کمی وِرد نیاز دارم، به کُندُری که بشود در دهان گرداند...
گاهی هم هوس میکنم، فقط گاهی، که بروم آخرین ایستگاهِ. قطارِ مترو که میآید، هنوز نگاه میکنم میرداماد است یا قلهک. یکبار هم از بیحوصلگی -که کُندُری در دهان میگرداند- سوار شدم، ایستگاه را تمیز کردهاند، بوی خاک نمیدهد، بوی ایستگاهِ آخر بودن را. کارگرها، صدای متّهها، آسفالتهای تکهتکه و راهی که از کنارِ درختان و رودخانه میگذرد، کمی پیرتر، هنوز هستند. با آخرین قطارِ شب برگشتم، ساکت، سنگین، سرگردان...
چند روزست میخواهم شعری بنویسم، چیزی که اندوهِ قطارِ نیمهشبِ خلوت را داشته باشد. ایستگاههای خالی، مردِ پیری که چرت میزند روی صندلی و گونیِ کوچکی در دستش، دستش پیر و چروکیده، پوستش نازک. میخواهم یک چیزِ دیگر هم در این شعر باشد، لذتِ خوابیدن در قطارِ نیمهشب، بیدار شدن در آخرین ایستگاه، سرد، با کُندُری که در دهانت خشکیده...
در دوریِ اینجا، دور از هوای بارانی، خبری نیست، بیحوصلگیست، حتی صدای کلاغهای پیرِ پارکِ قیطریه هم در نمیآید، اما، بیخبر رفتی، بیخبر برگرد...
اواخرِ بهمنِ سالِ کودتا
خانهی پدری
پ.ن:
(متنی، حیران در جنوب)
دلم گرفته که این برگها را که میخواند/ دودکشِ قلعهایی/ که پدربزرگ در آن زندانی بود/ دالانِ کلاغها شده/ این درختان/ این همه بهار/ و اینقدر برگ... // -پدربزرگ با عصای چوبیاش/ تکیه بدهد به بعد از ظهرِ خانهمان/ در هوا ابر/ پردهها در زردی و/ در هوا ابر...-
۵ نظر:
صبح دهان چیزِ وحشتناکی میشود
امان از این صبح ها.
خواندم...
یعنی متن ها یت را خواندم
خواندم...
یعنی متن هایت ، خواندم...
ما مست از سخنانی هستیم که هنوز به فریاد در نیاورده ایم
مست از بوسه هایی که هنوز نگرفته ایم
از روزهایی که هنوز نیامده اند
از آزادی که در طلبش بودیم
از آزادی که ذره ذره به دست می آوریم.
(ریتسوس)
سلام شعر اخر متن از كيه؟ ممنون
شعر مهمی نیست
شاید مال کسی همین دور و بر
اگر شعر باشد
ارسال یک نظر