۱۳۸۸۰۸۰۲

هنوز...

.


هنوز جاهایی هست، نیمه شبِ شهر، که در گذشتنِ دو نفر از کوچه بوی محبوبه ی شب بدمد.
هنوز صداهایی هست، که همیشه از پشت تلفن خشدار باشد، صدای گلوی سیگار کشیده بدهد.
هنوز هم، گاهی، می شود جلسه ی فلسفه را برای دیدن دوستی کنار ایستگاه مترو، ترک کرد...


.

۳ نظر:

هامون گفت...

صدات آشناست... به من سر بزن, این وبلاگم خیییییییلی جوونه !
هامون
onib.blogfa.com

Unknown گفت...

حتی گاهی بیش تر از جلسه ی فلسفه..برای یک دوست کمی قدیمی تر

هامون گفت...

باشه ! صدات غریب... فقط پست هنوز ت رو خوندم و حسش کردم ! آشنا بود واسم !
مهم نیست :)
هامونم ! گفتم ! بیش از نمیشناسیم !