۱۳۸۸۰۸۰۳

همه چیزی...

.

همه چیزی یک روز به هم می ریزد.
همه چیز آخر برای من هم از بین می رود.
حالا ولی چیزهایی دارم، مثل هوای خوشِ بارانی که فردا بیاید.
چیزهایی هم هست که ندارم، یا نخواهم داشت، مثل همین حوصله ی تا سر کوچه رفتن.
دهانِ تلخ و سری سنگین که دیشب را فراموش کرده است.



.

۱ نظر:

آیدین گفت...

خوشحالم
1-از این بابت که زود به زود می نویسی
2-اینقدر حالت سر جاش هست که می نویسیچ
3-اینقدر خوب و خلاصه می نویسی که آدم هم خرفهم میشه هم حال می کنه
و در نهایت که: نکنه دیگه تاریخ بلعمی نمی خونی؟