۱۳۹۷۰۳۱۵

دهشِ زاهدانه اما ملوکانه‌ی شاعر: رضا زاهد


دهشِ زاهدانه اما ملوکانه‌ی شاعر: رضا زاهد


وقتِ خواندنِ اولین شعرهای رضا زاهد (که این روزها هوادارنش و در کانال تلگرامی‌اش او را به لقبِ «عالیجناب» می‌خوانند) و بعدِ خواندنِ مصاحبه‌اش، از حدّت نظر و دقتِ در تفکیکش بین حوزه‌های اجتماعی و نیالودن و غرض نورزیدنش شاد شدم، چون که حدود ترقیِ ادبیات را و مرزهای تصوف و تعبد را می‌شناخت، سکوت را به مجادله ترجیح می‌داد، مدرن بود زبانش و نگاهش؛ و از بعضی شعرهاش امیدوارتر شدم وقتی دیدم چطور زبان حماسیِ پرتپشی را با تپش‌های عاشقانه‌ی شاعرانه درهم‌آمیخته تا فقط یک «پیشانی» را با تمام تاریخش توصیف کند و بعضی شعرهاش (مثل «من نیز ماه جلگه‌ای بودم») هنوز هم به نظرم در شعرهای کوتاه و موجز و ایماژیستی (به معنای موّسعش) کم‌نظیر است و در منتخب شعری از شعر مدرن فارسی باید جا بگیرد. به هر کسی که شعر دوست داشت دادم بخواند و لذتش را با دوستان شعری‌ام شریک شدم. همان پنج‌سال پیش چیزی برایش نوشتم سراسر ستایش و شعف و شیدایی، و شرمسار نیستم:

اما اینها همه امروز ناگهان فروریخت و دانستم زُهدِ فرهنگی و ادیبانه‌ی بعضی شاعران و نویسندگان و مترجمان از سرِ نداشتن مرید است و روزگاری که چهار متملق و هوادار (می‌نویسم هوادار چون به قول دوست تازه‌یاب عزیزی ادبیات و بخصوص شعر دچار فرهنگ «استادیومی» شده یعنی خوانندگان شعر نمی‌خوانند بلکه هوادارند و شاعران نیز خواننده نمی‌خواهند هوراکش می‌طلبند ــ‌با اراداتی که به فوتبال دارم، امیدوارم من را بابت این صفت ببخشند.) به دست بیاورند دیگر چیزی جلودارشان نیست، به این «فرمان» ملوکانه ‌ــ‌که در کانال تلگرامی انتشارات آوانوشت آمده‌ــ توجه کنید و بخوانید و تصور کنید چه حدی از تفرعن و حس رعیت‌پروری و مریدطلبی و خوی اشرافی‌گریِ نو (مخلوط با دل‌نازکیِ مخصوص شرقیِ استبدادزده) باید در کسی باشد که به هردلیلی یا حرفِ روا یا ناروایی (مسموعات و مکتوبات) بردارد بنویسد که آهای خوانندگانی که بعضاً شعرهام را دوست نداشتید و نپسندیدید، بیایید پولتان را بگیرید تا احساس غبن نکنید.

جناب آقای زاهد!
«مکتوبات و مسموعاتی» که خفیه‌نویسان به درگاه شما آورده‌اند کمترین چیزی‌ست که نصیب هر شاعر حتی کمترازمتوسطی در این دیار شده است؛ چه برسد به استخوان‌دارها و کوشندگان حقیقی؛ و فکر می‌کنم که از مفاد اعلامیه‌ی حقوق بشر نیز بشود چنین برداشت کرد که مخاطبان شعر حق دارند بعضی شعرها را نپسندند و نپسندیدنشان را ابراز کنند. راه دور چرا، اصلن از علاقه‌هایم مثال می‌زنم: بیژن الهی، دوست سالیان شما، با آن ترجمه‌های درخشان و شعرهایی که از زیبایی و تبلورِ زبانی منشور دوران خود شده‌اند، بسی بیشتر از این «مکتوبات و مسموعاتی» که به عرض جنابعالی رسانده‌اند زخم دید و زخم‌زبان شنید و سکوت کرد و برنخروشید و پول و جیفه‌ی دنیوی را به رخ مخاطبانش نکشید و فقط در وصیت‌نامه‌اش نوشت «غریب این دنیای بی‌وفا»! همین ـــ‌تازه آنجا هم به خوانندگانِ پسامرگش ــ‌حتی‌ـــ احترام گذاشت. حسن عالیزاده، دوست دیگر شما، سال‌هاست که شاعری می‌کند، «روزنامه‌ی تبعید»ش در شعرهای نوشته‌شده‌ی این چهل سال کم‌نظیر است، فارسی را نرم و خیال را متجسد و صحنه‌ها را امروزین و انتزاع را به حداقل رسانده است؛ پاداشش؟ یک جایزه و مقادیری ناسزا و ریشخند که بنده از ده دوازده سال پیش تا امروز به یاد دارم نثار ایشان شده است. م. طاهرنوکنده، دوست دیگرِ عزیزتان، که می‌تواند به تمام منتقدان هنرهای تجسمی سرکوفت بزند که بلد نیستید نقد بنویسید و همان چهارپنج نوشته‌اش را شاهد بیاورد، که ترجمه‌اش از بورخس هنوز جلوی دست مترجمان بسیاری‌ست، و هنوز بعضی ترجمه‌هاش از همان نشر آوانوشت چندسال است در چاپ اول مانده و جفا کم ندیده و تلخی کم نچشیده و باور بفرمایید «مکتوبات و مسموعات» زیادی را بنده‌ی کمترین بارگاه ادبیات فارسی به چشم و گوش خودم شاهد بوده‌ام نثار ایشان شده است. کاظم رضا یادم رفت! نیم قرن نوشت و اولین مجله‌ی داستان فارسی را در آورد و کار نسلی را سرپرست و بانی بود، داستان‌هایی نوشت که مثل «آخرین تعلیمات استاد» یا «شمایل» تا ابد در روان هر داستان‌خوانِ بی‌غرضی مشعشع است، و یادم نمی‌رود شبی گفت «خوشحال می‌‌شوم اگر می‌گویید سی چهل نفر کار من را می‌خوانند» و هنوز گله‌ای به این بلندی از او به یاد ندارم. دوستانتان را مثال زدم و اسم‌های غریبه نیاوردم که خاطرتان از قیاس مع‌الفارقِ احتمالی مکدر نشود؛ جفاهایی که بر باقی رفته و در کنج فقر و عزلت یا فراموشی مرده‌اند فراموشتان باد، یک رقمش مرحوم ناصر وثوقی که یک‌تنه بار نسلی را بلند کرد و مجله‌اش «تنفسگاه» شمیم بهار و بیژن الهی و نعلبندیان و صمدی و غیره بود و کمتر از شما ناله کرد.
آقای زاهد، حس تأسف کسی که خواننده‌ی بی‌دریغ و شریف و شیدای شعر است، با هیچ سکه‌ی سیاه یا زرینی خرید و فروش نمی‌شود. متأسفم. هم برای شما و هم ناشری که هر عتاب و خطاب شما را (همچون عالیجناب شاعران) اطاعت می‌کند و سبک سنگین نمی‌کند چه لطمه‌ای به اعتبارش نزد مخاطبان می‌زند. من از امروز نه شعر شما را می‌خوانم نه کتاب‌های این ناشر را.
[برای اهل نظر، که نامه زیاد خوانده باشند و فرمان‌های دیوانی و شاهی و درباری، و همچنین نامه‌های اداریِ مدیران این چنددهه، نکته‌های مفرح و غم‌آور بسیاری در این متن هست]

فرمان شاعر زاهدِ روزگار ما:


مدیر محترم نشر آوا نوشت
با سلام

 نظر به فحوای برخی مکتوبات و مسموعاتی که به سبب انتشار کتاب‌های خود از آنها آگاهی یافته‌ام، درخواست دارم ترتیبی اتخاذ فرمایید که تصمیم اینجانب و تعهدات منتج ازآن که به شرح زیر فهرست می‌شود به آگاهی‌ی مخاطبان بالقوه‌ی این یادداشت برسد. 

      ۱-- هر یک از خریداران محترم کتاب‌های منتشر شده‌ی پیشین اینجانب یعنی : ("کتاب منظره‌ها"، "کتاب کتاب‌های موسا مرعشی" و "کتاب شعر هم تمام می‌شود") که کتاب خریداری شده را نپسندیده‌اند می‌توانند کتاب یا کتاب‌های مذکور را ـــ‌به سه برابر قیمت پشت جلد‌ـــ مرجوع فرمایند. بدیهی ست مبالغ تعهدشده بلافاصله پس از دریافت کتاب توسط نشر آوانوشت به حسابی که معرفی فرموده‌اند واریز می‌گردد. خاطر نشان می سازد که هزینه‌ی پست نیز بر عهده‌ی گیرنده (یعنی نشر آوانوشت)  است.
   
     ۲-- سه کتاب انتشار یافته‌ی اخیر.  یعنی: ("از گوشه‌ی باشگاه"، "رضا زاهد"  و "آخرین گام آخرین سال")  که در نمایشگاه کتاب امسال عرضه شده و با تخفیف کتاب‌های نمایشگاهی به فروش رسیده نیز ـــ‌با قیمت پشت جلدـــ باز پس گرفته  می‌شود. لذا خریداران محترمی که آنها را نپسندیده‌اند می‌توانند به ترتیب مرقوم در بند یک این یادداشت، کتاب‌ها را مرجوع فرمایند.

     از این که آن ناشر محترم برای اطلاع‌رسانی و انجام مراحل اجرایی‌ی این فرآیند قبول زحمت  می‌فرمایند سپاسگزارم.

                    با احترام     رضا زاهد

ــــــ
در آخر هم بنویسم که متشکریم که این سال‌ها «قبول زحمت» شاعری کرده‌اید و اگر خاطرتان رنجیده یا که فکر کرده‌اید چه آرتیست‌بازیِ انترسان و بدعتی در شعر و شاعری فارسیِ مدرن بنا نهاده‌اید باید بگویم سال‌ها گذشته، کافه‌ها تعطیل و شعر به هنر متروکی بدل شده که به ندرت خوانده می‌شود؛ چیزی برای فتح باقی نمانده است. و خوانندگانِ حقیقی هم دل به تک‌و‌توک شاعران یا شعرهای شریف و شیدا و نیالوده خوش کرده‌اند (شاعرانی که با شعر عفیفانه عشق می‌بازند و حتی کتمان می‌کنند، سرآخر هم ــ«غریب این دنیای بی‌وفا»ــ شهیدِ شیوه‌ی شاعری می‌شوند) و ما خوانندگانِ نومید روزگاری را انتظار می‌کشیم که در این دیار کلمه و کلام و شعر و حرف نه «باد هوا» باشد و نه «زر خرید»، نه با حزب و دسته و فرقه و خرقه و بارگاه و خانقاه آلوده شود نه با پول و سکه و جایزه و تملق و مریدبازی. چنان هنر متروکی‌ست شعر که همین سطرهای شما قدرِ پستِ اینستاگرامیِ فلان بازیکن فوتبالِ تازه‌به‌استقلال پیوسته یا فلان بازیگر سریال تلویزیونی ـــ‌یا حتی نامه‌ی خصوصیِ فلان نقاش هم‌ـــ طنین نخواهد داشت. کاش بازیگر شده بودید.

نیمه‌ی خرداد ۹۷
سحرگاهِ‌ کوچه‌ی خرداد



۲ نظر:

معین گفت...

مرسی که گفتید، فکر می‌کنم حرف خیلیهایی بود که این اواخر هم از نوع برخورد آقای زاهد با هواداران(به قول شما رعیت پرورانه) و تایید رفتار آن‌ها از ایشان رنجیده بودند و هم از متنی که در کانال آوانوشت منتشر کردند. این فرهنگ شرقی ست شاید که می‌خواهد شاهکاری بی نقص تولید کند(روی دیگری از قداست مآبی سابق ) و اگر به فضای گفتگو و چالش و نقد کشیده شود آشفته می‌شوند.

معین گفت...

مرسی که گفتید، فکر می‌کنم حرف خیلیهایی بود که این اواخر هم از نوع برخورد آقای زاهد با هواداران(به قول شما رعیت پرورانه) و تایید رفتار آن‌ها از ایشان رنجیده بودند و هم از متنی که در کانال آوانوشت منتشر کردند. این فرهنگ شرقی ست شاید که می‌خواهد شاهکاری بی نقص تولید کند(روی دیگری از قداست مآبی سابق ) و اگر به فضای گفتگو و چالش و نقد کشیده شود آشفته می‌شوند.